پیشگفتار: ممنون از وقتی که گذاشتید
وقتی از من خواسته شد که در یک ماجراجویی مربیگری شرکت کنم که به مردم کمک میکند تا دیدگاههای خود را در مورد پول تجدید نظر کنند، از این فرصت استفاده نکردم.
چرا؟ زیرا من واقعاً معتقدم که در مورد این موضوع چیزی برای گفتن دارم، اما نه به این دلیل که به معنای کلاسیک آن متخصص هستم. با این حال، من یک اقتدار هستم. این داستان کوچک باید توضیح دهد.
مرد جوانی وارد لابی بانک شد. این یک شعبه کوچک در یک شهر کوچک نبود، این محل استقرار لنگر در یک شهر بزرگ بود. پسر به اطراف نگاه کرد، از دیدن این فضای بزرگ و زیبا متحیر شد و مردی خوش لباس را دید که همانجا ایستاده بود. پسر با تصور اینکه او باید از نظر لباس پوشیدن و وقاری که به نظر می رسید از اهمیت بالایی برخوردار باشد، شجاعت به خرج داد و با او صحبت کرد.
پسر گفت: «آقا، شما اینجا کار می کنید؟»
مرد در حالی که به چهره فرشته ای این پسر مشتاق نگاه می کرد، پاسخ داد: «آه، بله، در واقع، این کار را می کنم. من رئیس این بانک هستم.
پس از چند لحظه پسر جرات پیدا کرد و سؤالی را که واقعاً می خواست بپرسد بپرسد. "چگونه چنین شغلی پیدا می کنید؟" سپس به عنوان نقطه گذاری اضافه کرد: و چگونه می توانید کار خوبی انجام دهید؟
به نظر می رسید که مرد متشخص برای این سؤال کاملاً آماده بود.
این بزرگتر گفت: "شما می توانید با تصمیم گیری خوب، یک وظیفه مهم مانند این را بیابید و حفظ کنید."
مانند بسیاری از پسران کنجکاو، کودک کاملاً تمام نشده بود. احتمالاً می توانید حدس بزنید سؤال بعدی او چه بود: "و چگونه تصمیمات خوبی می گیرید؟" او پرس و جو کرد.
چهره مرد متشخص در حالی که در سکوت پاسخ صادقانه را مرور می کرد، اندکی فرو رفت. مکثی کرد و گفت: با تصمیمات بد.
من بانکدار این داستان نیستم، اما می توانستم باشم. بسیاری از تصمیمات نه خوب رزومه من را ثبت می کنند.
و من نمیتوانستم بیشتر از این قدردان یک تصمیم بد خاص و متحول کننده زندگی باشم که به عنوان یک دانشجوی نوزده ساله گرفتم. به دلیل اتفاقی که افتاد، من اغلب از این رویداد به عنوان "واکسیناسیون" یاد کرده ام - دوز کوچک و ایمن از همان بیماری که شما سعی می کنید از خود محافظت کنید.
بسته به سرعت مطالعه شما، جذب صفحات بعدی باید دو یا سه ساعت طول بکشد. مثل این است که من و شما یک ناهار طولانی با هم داشته باشیم. ما میتوانیم در این مدت قلمرو زیادی را پوشش دهیم، درست است؟
بنابراین، از هدیه ای که در اختیار شما قرار دادید، سپاسگزارم.
این جمله را شنیده اید که «زمان پول است». اما این در واقع چه معنایی دارد؟ آیا حقیقت دارد؟
از آنجایی که ما در مورد پول صحبت می کنیم، زمان در واقع دارایی مهم تری است زیرا وسعت آن بی پایان نیست. آغاز و پایانی دارد. زمان محدود است. به عنوان مثال، از آنجایی که در بیشتر مکانها مقدار بیپایانی سنگ وجود دارد، یک کامیون کمپرسی پر از شن احتمالاً فقط حدود $1300 ارزش دارد. اما کامیون پر از الماس چطور؟ می توانید تصور کنید؟ ارزش بسیار زیادی خواهد داشت - ارزشی در چندین میلیون.
چرا؟ زیرا سنگ های تشکیل دهنده شن را می توان در هر جایی یافت، اما الماس کمیاب است. فوق العاده نادر. عرضه بی پایانی از آنها وجود ندارد. این جواهرات کمیاب را فقط میتوان در مکانهای دورافتاده در جهان پیدا کرد و منابع حیرتآوری را برای استخراج از خانههای تاریک خود بهعنوان جواهرات به نمایش گذاشت.
مانند الماس، زمان شما محدود است. شما فقط مقدار زیادی از آن را دارید. ثروتمندترین فرد روی زمین و مرد بی خانمان دقیقاً به یک اندازه زمان دارند. تمام نشدنی نیست. من و تو از آن استفاده می کنیم و از بین رفته است، هرگز بازیابی نمی شود. در مقایسه با پول، زمان قیمتی ندارد. ارزش بسیار بیشتری دارد.
هر کجا که زندگی می کنید و هر کاری که می کنید، مقامات حاکم شما این را می فهمند. اگر سرعت مجاز را در خودروی خود تجاوز کنید، مجری قانون شما را کنار می کشد. اگر بلیط سرعت دریافت کردید، جریمه ای که پرداخت می کنید پول شما است. اما اگر کار سختی انجام دهید مانند کشتن شخصی با دست خود، مجازات بسیار شدیدتر است. شما با وقت خود پرداخت می کنید - در شرایطی که هیچ راهی برای فرار ندارید.
درست در اینجا در ابتدای این راهنمای میدانی، مشتاقم که بدانید چقدر برای وقت شما سپاسگزارم - این کالای تمامشدنی که در این گفتگو سرمایهگذاری میکنید.
امید من، دعای من، این است که سرمایه گذاری که انجام می دهید، سرمایه خوبی باشد.
خدا خیرت بده.
رابرت وولگموت
نایلز، میشیگان
مقدمه: پنهان کردن کلام خدا در قلب او
وقتی دخترانم خیلی کوچک بودند، مادر مرحومم، بانویی به نام گریس، به آنها کمک کرد تا بیست و شش آیه کتاب مقدس را حفظ کنند که هر کدام با یک حرف الفبا شروع می شد. قابل توجه بود که چقدر سریع آنها را به قلب خود متعهد کردند. سپس در طول سالهای رشدشان، این بخشهای کوتاه پایهای شد، زیرا آنها به عشق خدا رشد کردند و تصمیم گرفتند از کلام او اطاعت کنند:
الف «همه ما مانند گوسفند گمراه شدهایم» (اشعیا 53:6).
ب "با یکدیگر مهربان باشید" (افس. 4:32).
سی "بچه ها از والدین خود اطاعت کنید، زیرا این کار درست است" (افسسیان 6:1).
D «ناراحت یا نگران نباش. فقط به ضرر منجر می شود» (مزمور 39:8).
E "هر هدیه خوب و کامل از بالاست" (یعقوب 1:17).
اف عیسی گفت: «از من پیروی کنید، و من شما را ماهیگیران انسان خواهم ساخت» (متی 4:19).
جی "خدا عشق است" (اول یوحنا 4:16).
. . . و غیره
به عنوان یک پدر، من در اوایل زندگی دخترانم شاهد قدرت دقیقاً همان چیزی بودم که پادشاه داوود هنگام نوشتن این کلمات، احتمالاً برای پسرش سلیمان، به آن فکر می کرد: «کلام تو را در دل خود نگه داشته ام تا به تو گناه نکنم» (مزمور 119:11). قرار دادن کلام بی انتها خدا در زندگی خود به مبارزه با چیزهای بد در اطراف شما (و من) کمک می کند. این یک حقیقت بی رنگ است
زمانی که جولی من سال آخر دبیرستان بود، همکلاسیهایش تصمیم گرفتند سالهای آخر را به فلوریدا ببرند. جولی و مادرش، همسر فقید من، بابی، در مورد این سفر گفتوگو کردند که شامل همه چیز از افراد دیگری که میرفتند، چه بزرگسالانی مسئولیتپذیر میرفتند، ایمنی و کمد لباس بود. جولی نوع خاصی از لباس شنا را در ذهن داشت. مادرش چندان مطمئن نبود.
مانند بارها به عنوان مادر، بابی دعا کرد که چگونه باید جولی را نصیحت کند. و سپس ایده ای در مورد کلام خدا مرتبط با رفتار به ذهن او رسید.
بابی یک روز عصر موقع شام گفت: «جولی، تو به اندازه کافی بزرگ هستی که در مورد خیلی چیزها خودت تصمیم بگیری. این یکی از آنهاست، اما من دوست دارم قبل از تصمیم گیری، خداوند را بجویید. وقتی این کار را کردی، من و پدرت از تو حمایت خواهیم کرد.»
سپس بابی پیشنهادی ارائه کرد: "اگر موعظه روی کوه را حفظ کنید و همانطور که انجام می دهید راهنمایی خداوند را بخواهید، می توانید تصمیم خود را در مورد لباس شنای خود بگیرید."
جولی با حفظ 5-7 متی در طی چند هفته آینده، هرگز کسی را که مانند این چالش بزرگ را رد نکند، پذیرفت. این قبل از آن بود که هر نوجوان آمریکایی یک تلفن همراه داشته باشد، بنابراین جولی آیات را روی کارت های سه در پنج می نوشت و آنها را به همه جا می برد.
معروفترین سخنرانی عیسی، دقیقاً در وسط پیام او، این است:
«برای خود گنجهایی در زمین جمع نکنید، جایی که پروانهها و زنگها ویران میکنند و دزدان میشکنند و میدزدند، بلکه برای خود گنجهایی در بهشت جمع کنید، جایی که نه پروانه و نه زنگ آن را ویران میکند و دزدان در آن نمیشکنند و دزدی نمیکنند. زیرا جایی که گنج شماست، دل شما نیز آنجا خواهد بود» (متی 6:19-21).
در زمان نگارش این مقاله، جولی تقریباً پنجاه سال دارد و به شما خواهد گفت که چالش مادرش برای "پنهان کردن کلام خدا در قلبش" یک تجربه مهم در سفر او با خداوند بود.
چند صفحه بعدی در این راهنمای میدانی، این کلمات را از موعظه روی کوه - فقط چهل و چهار مورد از آنها - گرفته میشود و قدرت آنها را آشکار میکند، زیرا ما در مورد چگونگی فکر کردن به پول فکر میکنیم. اما نه فقط پول هر کسی، پول ما. و من تمام تلاشم را میکنم تا شفاف باشم و به آنچه که مهمتر است، نور بتابم.
اغلب وقتی من و نانسی آماده میشویم تا پیامی را ضبط کنیم یا با مخاطبان صحبت کنیم، دعای بسیار سادهای میکنیم: «خداوندا، حکمت خود را در حین صحبت به ما عطا کن. ما را از حقیقت خود پر کن و نگذارید چیزی بگوییم که برای خودمان تجربه نکرده ایم. کمک کن اول برویم.»
این دعای من برای شما بود که دنبال می کنید.
"خداوندا، لطفاً به من حکمت عطا کن که دوستم را از طریق کلمات بعدی شبانی می کنم. و اجازه نده من چیزی به صورت انتزاعی بگویم. من به دنبال این هستم که فقط از حقیقت ملموس صحبت کنم. نگذارید چیزی را که انجام نداده ام موعظه کنم. کمکم کن اول برم آمین.»
بحث و تامل:
- رفتار والدینتان با پولشان چگونه بود؟ آیا تلاشی برای آموزش مباشرت به شما انجام دادند؟
- تجربه شما از خرج کردن و پس انداز و بخشش خودتان چه بوده است؟
________
بخش اول: ثروتی که زنگ نزند
در اینجا چند کلمه چالش برانگیز از همان ابتدا وجود دارد:
«برای خود دراز نکشید. . "
خوب، من یک ایده برای یک تجارت بسیار جالب دارم. در واقع، من به دنبال یک شریک مالی هستم و امیدوارم بتوانم با شما صحبت کنم که به من بپیوندید.
ایده این است: آمریکاییها آنقدر چیزهایی دارند که توانایی استفاده از آن را ندارند. در واقع، آنقدر زیاد است که ردیابی دقیق آن را از دست داده اند. بنابراین، اجازه دهید به آنها این فرصت را بدهیم که برای یک مکان خنثی دور از خانه خود هزینه کنند تا آن را جمع آوری کنند. ما ساختمان هایی خواهیم ساخت - انبارهای کوچک - جایی که این افراد با وسایل زیاد بتوانند کالاهای خود را کنار بگذارند و به ما پول بدهند. ما مجبور نخواهیم بود کاری انجام دهیم جز اینکه به افراد دسترسی خصوصی به چیزهایی که دارند اما به سختی به یاد می آورند، بدهیم.
دیوانه. درسته؟
در دهه 1950، این ایده، به نام خود ذخیره سازی، در آمریکا رویایی شد. اولین انباری که در آن مستاجر دارای حقوق انحصاری برای فضای ذخیره سازی قفل شده ای بود که برای استفاده از آن پول پرداخت می کرد، اولین بار توسط خانواده Collum در فورت لادردیل، فلوریدا در سال 1958 افتتاح شد. این شرکت به سادگی Lauderdale Storage نامیده می شد.
در دهه 1960، این ایده در سراسر آمریکا گسترش یافت. در این دهه بود که مردی به نام راس ویلیامز از اودسا، تگزاس، کسب و کار ذخیره سازی A1 U-Store-It را تأسیس کرد. با اینکه در صنعت نفت کار می کرد اما در اوقات فراغت از ماهیگیری لذت می برد. او به مکانی برای نگهداری تجهیزات ماهیگیری خود نیاز داشت و فکر می کرد که دیگران نیز از مکانی برای نگهداری چیزهایی که به طور روزانه استفاده نمی کردند سود می برند. او چند آپارتمان خرید و فضا را برای نگهداری به دیگران اجاره داد. اون موقع بود در حال حاضر، بیش از پنجاه هزار واحد ذخیره سازی کسب و کار شکوفا شده است. یک ایده عالی، درست است؟
مدتها پیش، عیسی به ما هشدار داد که گنجهایی را روی زمین «انباشتن» نکنیم. این برای عدم انطباق جدی چگونه است؟
" . . . گنج های روی زمین . . "
عیسی در مدت سه سالی که روی زمین راه رفت، سخنان زیادی در مورد پول گفت. در واقع پانزده درصد از هر چه او می گفت، مستقیم یا غیرمستقیم به این موضوع مربوط می شد. معلوم بود که برایش مهم بود. در بخشی از موعظه روی کوه که قبلاً ذکر کردم، او پول را «گنجینه» می نامد، که به چیستی پول و همچنین آنچه انجام می دهد صحبت می کند.
داشتن پول به ما این امکان را می دهد که راحت زندگی کنیم، چیزهایی بخریم و به مکان هایی برویم. این کاری است که انجام می دهد. اما گاهی اوقات داشتن پول باعث ایجاد احساس امنیت می شود. این بخش ناملموس کاری است که پول انجام می دهد. و می تواند خطرناک باشد.
و با توجه به رندی آلکورن در کلاسیک خود، «اصل گنج»، «نحوه مدیریت پولمان به طرز فکر ما در مورد هر چیز دیگری بستگی دارد.» او می افزاید: «یک ارتباط اساسی بین زندگی معنوی ما و نحوه تفکر و مدیریت پول وجود دارد.»
برای مثال، سه انجیل مختلف داستان برخورد عیسی با یک وکیل جوان را روایت میکنند. در این روایت، مردی ثروتمند و تحصیلکرده که عادت داشت از طریق قدرت چیزی که می توانست بخرد، رضایت پیدا کند، سؤالی را پرسید که صادقانه به نظر می رسید. عیسی عاشقانه، اما بسیار مستقیم، او را با جدا کردن امور معنوی از مالی، به سطح می رساند. اساساً مسیح به او گفت که ثروت او بلیط زندگی ابدی او نخواهد بود. اونوقت درسته الان درسته
و در مورد "گنجینه ها" چطور؟ آنها دقیقا چه هستند؟
همسر فقید من، بابی، عاشق گاراژ فروشی بود. منظورم اوست واقعا آنها را دوست داشت یکی از راه هایی که توانستیم سلامت ترمزهای خودروی خود را بررسی کنیم این بود که با دیدن تابلوی دست ساز «فروشگاه گاراژ اینجا امروز» به چالش کشیدن آنها بود.
بنابراین بهعنوان یک شوهر وظیفهشناس، او را پیاده میکردم، ماشین را پارک میکردم - گاهی یک چهارم مایل پایینتر از خیابان - و در میان همه این چیزهای برای فروش ملاقات میکردم. اغلب، آنها برچسبهای قیمت سفید کوچکی داشتند که در کنار یک ریسمان آویزان میشدند و میزان پولی را که مالک برای جدایی از آنها مبادله میکرد، اعلام میکرد.
زمانی که بابی در این معامله شرکت داشت، اغلب چانه زنی می شد - سایه هایی از یک بازار خیابانی پر سر و صدا در جای دیگری در جهان. وقتی روی قیمت توافق می شد، مثل یک سرباز خوب، غنیمت را به ماشین می کشیدم.
اما، به برچسب قیمت کمی برگردیم. چه کسی قیمت یک کالا را تعیین می کند؟ میدونی، نه؟ قیمت را مالک تعیین می کند. بنابراین، هنگامی که عیسی به شنوندگان خود در مورد گذاشتن گنجینه های زمینی هشدار می دهد، به خوبی می داند که آنها هستند که ارزش این چیزها را تعیین می کنند. در واقع کاملاً خودسرانه است. اگر فروش گاراژ من باشد و بخواهم پیانوی بزرگم را به بیست دلار بفروشم، می توانم این کار را انجام دهم. پیانو مال منه و اگر بخواهم دکمه سرآستین خود را در کاخ سفید به قیمت پنجاه هزار بفروشم، این کار نیز با من است.
راه برای جلوگیری از کنترل شدن توسط "گنجینه های روی زمین" من این است که بی ارزش کردن آنها را انتخاب کنم. هرچه در این کار بهتر باشم، کمتر احتمال دارد که گنجینه های زمینی من کنترل قلب من را در دست بگیرند.
پروانه، زنگ و دزد
کنار گذاشتن گنجینه هایم در "نگهداری ایمن" به من کنترل آنها را می دهد. من می توانم آنها را در جایی که هستند رها کنم یا هر وقت خواستم بیایم آنها را بگیرم.
اما یکی از چیزهایی که در مورد در آغوش گرفتن "گنج های روی زمین" وجود دارد این است که گاهی اوقات امنیت آنها در دست من نیست. من این قدرت را ندارم که پروانه ها را دعوت کنم تا از ژاکت های پشمی کهنه ام تغذیه کنند. من چیزهای سوخته رنگی را که ابزارهایم را منجمد می کند یا از باتری ساعت قدیمی من نشتی ایجاد می کند، کنترل نمی کنم. و حتی اگر من یک سیستم امنیتی پیشرفته را در خانه خود نصب کنم، غارتگران غیرمجاز ممکن است خانه من را هدف قرار دهند.
من روی این چیزها کنترل کمی دارم یا اصلاً کنترل ندارم.
بنابراین به دلیل این آسیب پذیری گنج زمینی، عیسی به ما هشدار می دهد که آنها را احتکار نکنیم یا دوست نداشته باشیم. در نهایت محبت ما به ناامیدی تبدیل خواهد شد.
گنجینه هایی در بهشت
باز هم، در اینجا یکی از راه هایی است که دوست ما رندی آلکورن دقیقاً این گنجینه ها را مشخص می کند:
«عیسی کوچکترین اعمال محبت آمیز ما را زیر نظر دارد. همه آنها. "اگر کسی به یکی از این کوچولوها حتی یک فنجان آب سرد بدهد، زیرا او شاگرد من است، حقیقتاً به شما می گویم که "پاداش خود را از دست نخواهد داد" (متی 10:42).
تصور کنید کاتبی در بهشت هر یک از هدایای شما را روی یک طومار ثبت می کند. دوچرخه ای که به بچه همسایه دادی، کتاب ها به زندانی ها، چک های ماهانه به کلیسا، مبلغان مذهبی، و مرکز بارداری. همه در حال ضبط هستند.»
این چیزها گنجینه های بهشتی هستند و در برابر پروانه ها، زنگ زدگی یا دزدان آسیب پذیر نیستند.
خشونت محض بردن یک چکش به یک بانک سفالی یا چینی بی عیب به شکل یک خوکپز، همیشه باعث خزش من میشد. به عنوان یک پسر جوان، ثروتم را به شکافی در بالای یک خوکی شکستنی میکشانم و سپس تصمیم میگیرم آن پول را با شکستن این قلک استخراج کنم. به smithereens، فقط هیچ جذابیتی نداشت.
اما من برای وجوه خود مخفیگاهی داشتم و پولم را در مکانی امن انبار می کردم. از آنجایی که مدت محدودیت ها به پایان رسیده است، می توانم به شما بگویم که کجا را انتخاب کردم که پول نقدم را خارج کنم.
از زمانی که کلاس سوم بودم، استخدام تجاری شدم. به عنوان تنها پسر یک کشاورز که برای خانواده اش کار می کند، پدرم انتظار کمتری نداشت. نه شرکتی برای شرکت وجود داشت و نه چشم انداز تجاری، بنابراین من کارت ویزیت همراه نداشتم.
اگر کارت داشتم به این شکل بود:
بابی ولگموت
حامل روزنامه
"دوچرخه داشته باشید، تحویل میدهید."
با یک پنی در هر کاغذ، روزهای دستمزد من رویدادهای مهمی برای جشن بود. روی دوچرخه وفادارم می پریدم و با سرعت به سمت بانک در مرکز شهر ویتون می رفتم. با گذاشتن اسکناسهای کوچک مچاله شده به ارزش صد دلار روی پیشخوان در پنجره عابر، میپرسیدم: «میتوانم لطفاً یک اسکناس صد دلاری داشته باشم؟ . . و آیا یک دستگاه کاملاً جدید دارید؟»
تلرها همیشه به این موضوع لبخند می زدند و "بنیامین" را به من می دادند.
یک بار با احتیاط آن را تا کنم، اسکناس را در جیب پشتم میاندازم. با بازگشت به دوچرخه ام که جلوی بانک پارک شده بود، اسکناس واضح را به خانه پدر و مادرم که در آن زندگی می کردم بردند. من و برادرم، کن، مستقیماً به سمت حمام مجاور اتاق خواب مشترک می رفتم. با اطمینان از بسته بودن در و قفل شدن در پشت سرم، جا دستمال توالت را با فنر داخل آن کوتاه کرده و آن را جدا کردم. با لغزش دادن روکشهای کرومی به هم پیوسته و نمایان شدن فنر، صد را جمع میکنم و درون آن قرار میدهم، سپس همه چیز را به جایی که بود برمیگردانم. این راز من بود هیچکس مشکوک نشد پولم امن بود قلک را فراموش کنید.
به ترتیب تولد، من شماره چهار بودم. به فاصله دو سال، دو برادر و خواهر بزرگترم در حال حرکت در مدرسه بودند. روت در کالج بود و پدرم در حال احساس بلوز شهریه بود. یک روز با درخواستی به من مراجعه کرد: "پدرت به وام نیاز دارد." او این را گفت و از خودش به صورت سوم شخص صحبت کرد - که گاهی اوقات وقتی خجالت میکشید یا کمی عصبی میشد این کار را میکرد. او در حالی که لبخندی نازک نشان داد، ادامه داد: «من تمام تلاشم را میکنم تا روزی که در دانشگاه هستید جبران کنم، اما اکنون به کمک نیاز دارم.»
رفتم سراغ گنج جمع شده ام در حمام و هر چه داشتم به او دادم. تا زمانی که در دبیرستان بودم و توانستم شغل پردرآمدتری پیدا کنم، برای پدرم به ازای هر روزنامه یک پنی پشتیبان تهیه می کردم. بارها.
وقتی پدرم برای ملاقات و درخواست «قرض» به اتاق من می رفت هرگز به من هشدار نداد. این به من در سن بسیار پایین آموخت که با دستی باز به انبارم بچسبم. هرگز لذتی را که می توانم برای خواهر و برادر بزرگترم تأمین کنم فراموش نمی کنم.
حالا خیلی سریع اجازه دهید به شما اطمینان دهم که این نگرش یک کار "یک و تمام" نبود. این چیزی است که از آن زمان تاکنون بارها به آن توجه کرده و پذیرفته ام. و هر چه بزرگتر می شدم، چالش برانگیزتر می شد نه خرج کردن پولم شد
من به سختی می توانم صبر کنم
خوب، حالا برای یک توپ سریع که ممکن است به طور خطرناکی به چانه شما نزدیک شود.
من می خواهم چیزی را به شما بگویم که ممکن است شما را عصبانی کند. چیزی که می تواند باعث ناراحتی معده شما شود.
به دلایل خوب، احتمالاً همین الان این راهنمای فیلد را تنظیم می کنید و بیشتر مطالعه نمی کنید. شما به من می گویید این خبر بد را ذخیره کنم و این چیزها را برای خودم نگه دارم.
درسته؟ درسته
خوب، از آنجایی که شما هنوز در حال خواندن هستید، من می خواهم چیزی بگویم که ممکن است برای شما ناراحت کننده باشد. از اینکه ماندید متشکرم
آماده است؟
وقتی نوبت به امور مالی ما میرسد – خرج کردن پولهایمان – من و شما اغلب انتخابهای بدی انجام میدهیم.»
این درست است.
هنوز با من هستی؟ خوب
و چرا آنچه من در مورد عادات خرج کردنمان ادعا کردم احتمالاً درست است؟
زیرا من و شما در یک فرهنگ رضایت آنی زندگی می کنیم. حتی لازم نیست برای «خرید» به جایی برویم. مرکز خرید همانجا در دستان ماست. اگر چیزی بخواهیم می توانیم به آن برسیم. فردا شاید حتی امروز.
بسیاری از بزرگسالان در بخش انتظار نمره بالایی نمی گیرند. من همانجا هستم. شما هستید؟ چراغ های راهنمایی که برای همیشه از قرمز به سبز تغییر می کنند. پاپ کورن مایکروویو خیلی طول می کشد تا تمام شود. وقتی فرزند یا نوه ما سعی می کند داستانی را که صادقانه بگویم، هیچ تأثیری بر زندگی ما ندارد، به پایان برساند، بی صبرانه به عقب و جلو می رویم.
خب، ما بی تابیم. در اینجا یک راه برای نشان دادن این وجود دارد: وقتی صحبت از خرج کردن به میان میآید، به نظر من دو نوع آدم وجود دارد - فلپر و خوار. من به شما توصیه می کنم ابتدا یک فلپر باشید، سپس می توانید یک خورنده باشید.
اجازه بده توضیح بدم
سالها پیش، زمانی که من نوجوانی بودم که در ویتون، ایلینوی زندگی میکردم، دوستان ما، هالینها، چند بلوک پایینتر از خیابان زندگی میکردند. یک حوض کوچک یکی از ویژگی های حیاط پشتی وسیع آنها بود. اولین باری که این گسترش را دیدم، یکی از سردترین زمستان های ثبت شده در منطقه شیکاگو را تجربه می کردیم. به نظر می رسید یخ روی چاله آبی کوچک آنها به اندازه کافی ضخیم باشد که بتواند خودروی قابل توجه آنها را با خیال راحت معلق کند. عاقلانه، آنها ماشین خود را در گاراژی که متعلق به آن بود نگه داشتند.
چرا سواری خود را از برکه دور نگه داشتند؟ زیرا نیمی از مینی دریاچه آنها یخ زده بود و تلاش برای پارک کردن روی آن می توانست ماشین آنها را زیر آب ببرد.
از خانم هالین پرسیدم چرا حوضش نیمه جامد و نیمی مایع است.
او پاسخ داد: "این اردک های وحشی هستند." من گوش دادم اما مغزم در حال محاسبه نبود. من نتوانستم بین اردک و یخ ارتباط برقرار کنم. و، مگر اینکه در حیاط پشتی خود یک حوض یخ زده داشته باشید یا در مورد عادات و رژیم غذایی اردک تحقیق کرده باشید، این کار را هم ندارید.
او جواب را برای من توضیح داد و من فراموش نکردم. اصل مطلب اینجاست: اردک های وحشی از انواع پوشش گیاهی آبزی و همچنین ماهی های کوچک یا ماهیچه ها تغذیه می کنند. اما برای رسیدن به این ضروریات در فصل زمستان باید غذای آنها در دسترس باشد. یک مخزن پوشیده از یخ چیزی برای کاهش اشتهای این جانداران ارائه نمی دهد.
بنابراین، حتی در سردترین روزها در حیاط پشتی دوستانمان، اردکهای وحشی به نوبت با بالها و پاهای کوچکشان آب را تکان میدادند. تنها زمانی که آب کاملاً ثابت بود، یخ می زد، بنابراین این اردک ها - که من آنها را "پره" نامیده ام - سطح را متحیر نگه می داشتند و از انجام هیچ کاری یا تلاش ناموفق برای خوردن بدون انتظار محروم می شدند. آنها به جای آب خوردن، بال می زدند. این باعث شد آشپزخانه باز بماند.
اگر فقط چند دقیقه صبر کنید، دوستان اردک من استعاره ای هستند که ما را به جلو می برد. آب روی سطح یک حوضچه کوچک و پول شما وجه اشتراک دارند. غذایی که در بالا ذکر کردم تنها زمانی در دسترس بود و بنابراین رضایتبخش بود که این اردکها میل خود را برای ارضای آنی پارک کنند و به نوبت تکان بخورند. من مطمئن هستم که آنها ترجیح می دهند غذا بخورند تا فلپ. این بسیار با ارزش تر است. اما اگر تکان نمیخوردند، حوض یخ میزد و از گرسنگی میمیرند.
معنی آن این است: من ترجیح میدهم اکنون پولم را خرج کنم - خوردن چیزی که برایم میخرد. اما اگر از انگیزههایم جلوگیری نکنم و فقط همین الان غذا بخورم، وقتی وقت شام است، ممکن است پولم خرج شده باشد. یا رفته منجمد شده
وقتی چیزی را می بینم که می خواهم - واقعاً می خواهم - انگیزه فوری من این است که به دنبال آن بروم. وقتی بچه بودم، برآورده کردن انگیزههایی مثل این یک رویا بود. اکنون که من یک بزرگسال هستم، گفتن "نه" در حالی که واقعاً می توانم "بله" بگویم می تواند یک چالش جدی باشد. متأسفانه، گاهی اوقات این تکانشگری نمی تواند آن چیزی را که من امیدوار بودم، ارائه دهد. شاید شما بتوانید با وضعیت بد من آشنا شوید.
از آنجایی که من در خانهای بزرگ شدم که هرگز چیزی بهعنوان هیچ چیز به دست نمیآید، هر کاری - چه خوب و چه خوب - نتیجهای داشت. اگر پولی در جیبم بود، به دست می آمد. به همین دلیل، قمار یک نه بود. بی چون و چرا.
و این یک چیز خوب است زیرا چند باری که در آن کرک کردم، نتایج افتضاح بود.
در کودکی، به نظر میرسید که میتوانم بهتنهایی با شرطبندی برنده شدن یک بازی دیگر، سری بردهای تیم بیسبال مورد علاقهام در لیگ برتر را بشکنم. اگر شما هم از طرفداران Cubs هستید، متاسفم که تا سال 2016 دلیل شکست همیشگی آنها بوده است.
اتفاقی که برای من افتاد این است: آن واکسنی که در ابتدا به آن اشاره کردم. در کالج، با استفاده از اوراق قرضه پس انداز ایالات متحده، در یک طرح زنجیره ای پولدار شدن سریع شرکت کردم. این نامهای بود که پیشروی چیزهایی بود که در اینترنت منتشر میشد، این نامهای بود که دریافتکنندگان را تشویق میکرد تا از آن کپی کنند، دو اوراق پسانداز دیگر بخرند و نامه، فهرست و اوراق قرضه خود را به دو نفر از دوستان خود بفروشند که آنها نیز کپی میکردند و آنها را به آنها میفرستند. آنها دوستان من دو نامه و اوراق قرضه پس انداز خود را در مجموع $75 می فروختم و من را کامل می کردم. در این مورد، نامه وعده ثروتمند شدن یک شبه را می دهد، اگر تعداد کافی افراد پایین خط را برای مشارکت داشته باشید.
درست زمانی که واقعاً داشت از زمین خارج می شد، سام دلکامپ، رئیس دانشجویان ما، مرا به دفترش فراخواند و به من گفت که آن را تعطیل کنم وگرنه از مدرسه اخراج می شوم. به این فکر کردم که در مورد این جمله سخت با او بحث کنم، اما قیافه او به وضوح به من اطلاع داد که جایی برای مذاکره وجود ندارد.
آن شب و چند شب بعد، من در هر خوابگاه مردانه پردیس خانه به خانه رفتم و درخواست کردم که زنجیره نامه متوقف شود. من همچنین از هر مردی پرسیدم که شخصاً با توقف فوری نامه چقدر پول از دست می دهد. من اطلاعات را در یک دفترچه مارپیچ کوچک نوشتم و قول دادم که پول را به هر یک از آنها پس بدهم. این تقریباً تمام دستمزد من را از کار ساختمانی تابستان آینده برایم تمام کرد. هزاران دلار.
قمار منظم و باغی برای من بسیار بسیار بد بوده است.
و به دلیل آن "واکسیناسیون" که به عنوان یک دانشجوی کالج دریافت کردم، وسوسه نمی شوم که با پول واقعی قمار کنم. اخیراً سود قرعه کشی از $1 میلیارد فراتر رفته است. پشت میز خدمات خواربارفروشی محلم ایستادم و مردم را تماشا کردم که اسکناس های بیست دلاری را برای خرید بلیط پایین می آورند. نه من. همانطور که گفتم، هیچ وسوسه ای برای خرید بلیط وجود ندارد.
بنابراین، در جدول امتیازی به نام قمار، من خیلی خوب عمل می کنم. با این حال، قبل از اینکه وسوسه شوید که من را به عنوان یک سرمایه گذار بسیار منظم معرفی کنید، اجازه دهید شما را به یک مکان مخفی بیاورم. در واقع، بیایید آن را جمع کنیم - مکان های مخفی.
با وجود اینکه من زندگی ای داشته ام که در مقایسه با اکثریت ساکنان جهان کاملاً راحت است، در طول سال ها متوجه شده ام که با احساس نارضایتی مبارزه کرده ام. بدون هیچ تلاشی، مانند افتادن چرخ واگن در یک شیار در جادهای روستایی، تمایل طبیعی من این است که وقتی چیزی زیباتر از خودم میبینم، مقایسه کنم - و رقابت کنم، حتی اگر هیچکس در مورد یک بازی که باید برنده شود چیزی نگفت.
در تجارت این به من خدمت خوبی کرده است. من طرفدار زیادی برای باخت در میز مذاکره نیستم، من سهم خود را از پیروزی داشته ام. اما در روابط و زندگی، رقابت من همیشه پتانسیل دشمن بودن را داشته است. در روزگاری که راکتبال زیادی بازی می کردم، دوست داشتم نور روز را از حریفم شکست دهم. اما - و لطفاً مرا بشنوید - این باعث نشد که من مردی بهتر از مرد دیگر باشم. اما وسوسه شادی همیشه وجود داشت.
و سپس سخنان پولس رسول در وصف عیسی مانند آبفشان با عجله می آید: «این فکر را در میان خود داشته باشید که در مسیح عیسی به شما تعلق دارد، که با اینکه در صورت خدا بود، مساوات با خدا را چیزی ندانست که باید درک کرد، بلکه خود را تهی کرد، به این صورت که به صورت یک خادم در آمده و شبیه انسان ها به دنیا آمد. و چون به شکل انسان یافت شد، تا سرحد مرگ، حتی مرگ بر صلیب، خود را فروتن ساخت» (فیلسیان 2: 5-8).
پس اینجا عیسی است. زندگی او محبت او را به "رقبا" خود ثابت کرد. آنها را با صدای خود آفرید. او می توانست آنها را با همان خلقت نکند. و با این حال او آنها را دوست داشت.
به عنوان یک مرد شکسته و گناهکار، آیا می توانم کمتر از این کار کنم؟ صرف نظر از اینکه چقدر ممکن است داشته باشم، مقایسه و رقابت مالی برای مردی که ادعا می کند پیرو مسیح است، جایی ندارد.
بحث و تأمل
- چه «گنجینه های زمینی» ممکن است دل شما را از خدا دور کند؟ چگونه میتوانید (همانطور که وولگموت تشویق میکند) روی «بیارزشسازی» آنها کار کنید؟
- گنجینه های بهشتی چیست و چگونه می توانید روی آنها در زندگی خود سرمایه گذاری کنید؟
- انتخاب های مالی نابخردانه ای که انجام داده اید را در نظر بگیرید. مبارزه با میل به ارضای آنی در زندگی شما چگونه می تواند باشد؟
________
بخش دوم: آن موجودی در حساب جاری من
دوست عزیز من، ران بلو، بخش بیشتری از زندگی حرفه ای خود را صرف کمک به مردم عادی کرده است تا بفهمند چگونه با پول خود به شیوه ای وفادار به کتاب مقدس رفتار کنند. در سال 1986، من این افتخار را داشتم که رون را با ناشران توماس نلسون، جایی که به عنوان رئیس جمهور خدمت می کردم، پیوند دهم. در آنجا کار برجسته او را منتشر کردیم، بر پول خود مسلط شوید.
در دهه های بعد، من به عنوان نماینده ادبی رون در خدمت او بودم و به او کمک کردم تا فهرست عناوین منتشر شده خود را گسترش دهد و با کتاب و راهنمای مطالعه با عنوان، خدا مالک همه چیز است، منتشر شده در سال 2016.
در این کتاب، رون یک عمر مطالعه، صحبت و نوشتن در مورد اصول غیرقابل تغییر کتاب مقدس مالی و ثروت را خلاصه می کند. او می نویسد که از آنجایی که من و تو باید برای زندگی کردن پول خرج کنیم، وقتی همه چیز را بجوشانی، واقعاً فقط پنج کاربرد پول وجود دارد. همانطور که شما این موارد را مرور می کنید، ممکن است تعجب کنید که چرا من چند صفحه را در اینجا برای پرداختن به موضوعی بسیار اساسی انتخاب کرده ام.
تقریباً میشنوم که در حین خواندن میگویید: «این چیزها خیلی بدیهی هستند، رابرت. من این را می دانستم. و باز هم این را می دانستم.» با این حال، همانطور که گفتم، وقتی مردی با شهرت منحصر به فردی مانند رون بلو، یک عمر به مردم عادی و متخصصان مالی کمک می کند تا در این موارد کمک کنند، من به این نتیجه رسیدم که ارزش دارد به خرد چشم روشن او در اینجا اشاره کنم.
خلاصه ران از پنج کاربرد پول عبارتند از: هزینه های زندگی، خدمات بدهی، پس انداز، پرداخت مالیات و دادن. و با تمام احترام و احترامی که برای رون قائل شدم، این اختیار را دارم که ترتیب این پنج نفر را دوباره تنظیم کنم.
- دادن
هر چقدر هم که این موضوع طعنه آمیز به نظر می رسد، یکی از مهم ترین کارهایی که شما و من می توانیم با پول خود انجام دهیم این است که بدون هیچ گونه رشته ای از شر آن خلاص شویم. در جوانی با چشمان خودم این موضوع را یاد گرفتم.
نام کامل او ویلیام جی زئولی بود، اما همه او را «بیلی» یا «زی» صدا می زدند. و اگرچه من هرگز به چیزی که ثروت او را مستند کند دسترسی نداشتم، می دانم که او مردی ثروتمند بود. یک مرد بسیار ثروتمند در اینجا من متوجه شدم.
زندگیهای ما در طول سالها بارها متلاشی شد، بهویژه در دوران حضور او در «جوانان برای مسیح»، جایی که پدرم بهعنوان رئیسجمهور خدمت میکرد. هنگامی که بیلی در سال 2015 درگذشت، در آگهی ترحیم او به "حضور غول پیکر او" اشاره شد. تجربه من با او کاملاً این را تأیید می کند. اما در مورد مسائل مالی - اطمینان من در مورد این ثروت چیست؟
در اینجا من می دانم. در یک مورد، بیش از پنجاه سال پیش، با بیلی سوار تاکسی به فرودگاه گرند رپیدز رفتم. وقتی از صندلی عقب پیاده شدیم و وارد پیادهرو شدیم، با اسکایپشت مشتاق استقبال شدیم که پیشنهاد داد چمدان ما را از صندوق عقب بیرون بکشد. ما موافقت کردیم.
وقتی آماده می شدیم وارد ترمینال شویم، بیلی چیزی را در دست مرد جوان فشرد. بدون شکوفا شدن بدون خودنمایی با وجود اینکه این به سرعت اتفاق افتاد، من توانستم ببینم آن چیست. بیلی به عنوان یک «متشکرم» که کیفهای ما را بلند کردید و کنار ماشین ایستادید، یک اسکناس پنج دلاری را در دست آن مرد فرو کرده بود. بازم اینو بگم بیلی به عنوان یک «متشکرم» برای کاری که این مرد کمتر از سی ثانیه انجام داد، به او اشاره کرد که در آن زمان، از تجربه بیست و چند سالگی من، پول زیادی به دست آوردم.
این فکر مرا فرا گرفت: «بیلی زئولی مرد ثروتمندی است. چه کسی جز یک فرد ثروتمند این نوع سخاوت پرشکوه را از خود نشان خواهد داد؟» ما به مقاصد مختلفی می رفتیم، بنابراین فقط چند قدم در لابی خداحافظی خود را در آغوش گرفتیم. به تنهایی به سمت دروازه ام می رفتم، تاثیر آنچه که تازه دیده بودم هنوز در ذهنم تازه بود.
و بیش از پنجاه سال بعد من آن لحظه را فراموش نکرده ام. تنها قدم میزدم، در سکوت قلبم، علیرغم اعلانهای مکرر دروازهها که از بلندگوها بلند میشد، تصمیم گرفتم سخاوتمند باشم. بی صدا سخاوتمند. تصمیمی که منقضی نشده است. با دوست داشتن احساسی که بیلی وقتی سخاوتمندی او را دیدم به من دست داد، تصمیم گرفتم بزرگ شوم و آن مرد باشم. باز هم نمی دانستم دارایی خالص بیلی زئولی چگونه است. اما مهم نبود. در واقع، هنوز هم مهم نیست. آنچه دیده بودم در قلب جوانم تأیید می کرد که هر بلاتکلیفی که شغلم از نظر مالی برایم ایجاد می کند، انتخاب سخاوتمندی کاری بود که می توانستم انجام دهم. کاری که من انجام می دادم.
در طی سالهایی که سخاوت بیلی را از نزدیک دیدم، حقیقتی را کشف کردم. چیزی که ممکن است برای شما مفید باشد، وقتی بررسی می کنید که چقدر هدیه می دهید و به چه کسی آن را می دهید.
اینجاست: سخاوت قدرت نفوذ پول را در زندگی من می شکند.
هنر دموس
پس از از دست دادن همسرم به دلیل سرطان در سال 2014، عاشق یک خانم مجرد شدم که ده سال از من کوچکتر بود. بعد از چند ماه خواستگاری، خوشبختانه این خانم دوست داشتنی هم عاشق من شد. در ملاقات با او، خواستگاری، خواستگاری و در نهایت ازدواج با نانسی لی دموس، این افتخار را داشتم که درباره پدرش، آرتور اس. دموس، بدانم. با گذراندن دوران بزرگسالی خود در مجاورت خدمات مسیحی، در مورد تأثیر زندگی آرت دموس شنیده بودم، اما ازدواج با فرزند اول او باعث شد در ردیف اول صندلی قرار بگیرم و در مورد زندگی و شاهد و سخاوت فراوان این مرد برجسته یاد کنم.
بنیانگذار، رئیس و رئیس هیئت مدیره شرکت ملی لیبرتی در ولی فورج، پنسیلوانیا، آرت دموس پیشگام در بازاریابی انبوه بیمه عمر و سلامت بود. روشهای نوآورانه او باعث شد تا جایگاه برجستهای در تاریخ بازاریابی بیمه در این کشور داشته باشد.
با این حال، برجسته ترین ویژگی زندگی آقای دموس هیچ ربطی به بیمه نداشت. در عوض، این تعهد عمیق او به عیسی مسیح بود. کسانی که او را میشناختند، او را بهعنوان مردی به یاد میآورند که همیشه زمان، تواناییها، انرژی و بودجهاش را برای رفع نیازهای معنوی دیگران سرمایهگذاری میکرد.
در 1 سپتامبر 1979، آقای دموس در سن 53 سالگی به طور غیرمنتظره ای به بهشت برده شد. با این حال، تعهدات زندگی او به فرزندانش منتقل شده است. آنها الگوی سیر و سلوک او با خدا و تعلیم دقیق او درباره امور معنوی را فارغ از اندازه آن، از هر میراثی ارزشمندتر می دانند.
نانسی به طور گسترده در مورد پدرش صحبت کرده و نوشته است. در اینجا برخی از شناخته شده ترین قطعات خرد او آورده شده است:
من با تمام وجودم معتقدم که رابطه قوی بین بخشش و معنویت وجود دارد. من مشاهده کرده ام که آنها تقریباً همیشه دست به دست هم می دهند. شما می گویید که پس از رسیدگی به قبض های خود تا جایی که توانایی مالی دارید می دهید. من شخصاً احساس میکنم که ممکن است به هیچ وجه به خدا ندهیم و فقط آنچه را که باقی مانده است بدهیم. . . هر چه بیشتر او را دوست داشته باشیم، بیشتر می خواهیم به او بدهیم.»
«بعد از اینکه عیسی مرا نجات داد، اندکی قبل از تولد بیست و پنجمین سالگرد تولدم، ده ها هزار دلار بدهی داشتم، و این با وجود این که عادت کرده بودم هفت روز و پنج شب در هفته کار کنم. مانند بسیاری از تاجران دیگر، من این تصور عجیب را داشتم که برای کسب و کارم ضروری هستم، و اگر یک یا دو روز آنجا را ترک کنم، برمی گردم تا ببینم کار از بین رفته است.»
«خداوند مرا نجات داد و وعده داد که تمام آنچه به او دادم با بهره به من بازگرداند. متاسفم که بگویم آنچنان که باید سریع عمل نکردم و از خیری که او به من میداد بهرهبرداری نکردم، اما میتوانم به جلال خداوند شهادت بدهم که علیرغم بیوفاییهای مکرر من، او همیشه بیش از وفادار بوده است.»
او ابتدا مدت کوتاهی پس از تبدیل شدنم به دین، مرا از بدهی خارج کرد. خیلی بی دردسر بود، خیلی راحت. مثل گذشته نیازی به کار شب و روز و یکشنبه ها نداشتم. تنها کاری که باید می کردم این بود که خدا را در اولویت قرار دهم. هر چه وقت و پول بیشتری به او می دادم، بیشتر به من می داد. من به اندازه کافی به او نداده ام. من از خودم خجالت می کشم؛ او با من خیلی خوب بوده است.»
از همه چیزهایی که آرت دموس در مورد سخاوت گفت، فکر میکنم این یکی از موارد مورد علاقه من است: «بخشیدن، برای مسیحی، که به درستی درک شود، راه انسان برای جمعآوری پول نیست. بلکه این روش خداوند در تربیت فرزندانش است.»
چقدر خوبه
اگرچه شرایط نامعلوم است، نانسی کاملاً مطمئن است که پدرش و بیلی زئولی با هم آشنا شده اند. صرف نظر از اینکه چگونه، مطمئناً آنها دیدگاه یکسانی نسبت به بخشش و سخاوت داشتند. من آرزو دارم که مثل آنها باشم.
- مالیات
رون این را به عنوان یکی از کاربردهای پول فهرست می کند زیرا اختیاری نیست. هرچه تلاش کنیم، من و شما نمی توانیم تصمیم بگیریم که از پرداخت پولی که به دلیل حاکمیت خود داریم صرف نظر کنیم.
اگر می خواهید یک بحث پر جنب و جوش را در هنگام شام با دوستان خود شروع کنید، از آنها بپرسید که در مورد پرداخت مالیات چه احساسی دارند. در واقع، می توانید برخی از نقل قول های جالب در مورد مالیات را در اینترنت پیدا کنید. چندتاشون خوشگلن:
افرادی که از مالیات شکایت دارند به دو دسته مردان و زنان تقسیم می شوند. ناشناس
IRS عزیز، من برای شما می نویسم که اشتراک من را لغو کنید. لطفا نام من را از لیست پستی خود حذف کنید." اسنوپی
"تنها تفاوت بین مرگ و مالیات این است که مرگ با هر جلسه کنگره بدتر نمی شود." ویل راجرز
"اگر بزرگترین کسر مالیات شما پول وثیقه بود، ممکن است شما یک سرگردان باشید." جف فاکسورثی
در طول سال ها، من افرادی را می شناسم که از پرداخت مالیات لذت می برند. اگرچه، برای اینکه کاملاً صریح باشم، از نوازش چک به عمو سام "خوشحال" نمی شوم، اما بیشتر خود را در سمت سپاسگزار دفتر کل می بینم تا خشمگین. در این مورد، من با میلیاردر مارک کوبان هستم که گفت: «در حالی که ممکن است برخی افراد پرداخت مالیات را ناپسند بدانند، من آن را میهن پرستانه می دانم.»
اول، پرداخت مالیات به این معنی است که من یک شغل دارم - درآمد. دوم، این بدان معناست که من در آزادی زندگی می کنم، جایی که، به عنوان یک مالیات دهنده، می توانم به افراد صاحب اختیار رأی بدهم یا حذف کنم. سوم، این به من انگیزه می دهد که هرگز شرکت در انتخابات را از دست ندهم. من به عنوان یک آمریکایی در این معامله سهم دارم.
- پرداخت بدهی
وقتی کلاس هفتم بودم، مری جین پری، یک همکار بسیار محبوب و زیبا، در کافه تریا مدرسه به من نزدیک شد و از او پرسید که آیا می تواند یک ربع قرض کند تا یک ساندویچ بستنی بخرد. او قول داد - واقعاً قول داد - به من بازپرداخت کند.
فرصت صحبت با همکلاسی با چنین جثه ای بیش از حد غرق شده بودم، فکر رد کردن درخواست او به ذهنم خطور نمی کرد. متأسفانه، مری جین هرگز - هرگز - به من پس نداد. بعد از شصت و پنج سال کاملاً ممکن است که او فراموش شده باشد. من ندارم.
"شریر قرض می گیرد اما پس نمی دهد" (مزمور 37:21).
یادآوری بزهکاری مری جین پری مرا به تعجب واداشته است: آیا کسی وجود دارد که برای یک بدهی واقعی به او بدهکار باشم؟
اگر وجود داشته باشد، من بیشتر از چیزی که تصورش را بکنید مشتاق جمع بندی هستم.
بدهی در اشکال و اندازه های مختلف وجود دارد. بدهی های بزرگی مانند وام مسکن یا وام خودرو وجود دارد. سپس بدهی ناشی از خریدهای کوچکتر و اختیاری تر است که اغلب به کارت های اعتباری شارژ می شود (که تا لحظه نگارش این مقاله به بیش از یک تریلیون دلار در آمریکا رسیده است).
تنها چیزی که در این مرحله میتوانم بگویم تشویقی برای شماست که از «خریدن» چیزهایی که نمیتوانید فوراً برایشان پرداخت کنید، اجتناب کنید. اگر در حال حاضر زیر بار سنگینی از حقوق پرداخت نشده زندگی می کنید، این را دریافت می کنید.
- مخارج زندگی
پس از ازدواج با نانسی، ساکن میشیگان، به شمال نقل مکان کردم.
از آنجایی که کار من بسیار قابل حمل تر از کار او بود، هزار مایل از خانه ام در ایالت گرم فلوریدا به ایالت دریاچه بزرگ که اغلب به شدت سرد است رفتم. در ابتدا، از آنجایی که هر دو مجرد بودیم، نانسی پذیرفت که به من اجازه دهد با او دوستی ایجاد کنم و سپس به خانه اش بروم.
اولین ناهار ما در اوایل بهار 2015 روی عرشه ای بود که در پشت خانه او قرار داشت. و با وجود اینکه فقط ما دو نفر بودیم که از سالادهایمان لذت می بردیم، ساخت و ساز من شروع به کار کرد. از خودم شنیدم که می گفتم: "اگر رابطه خود را ادامه دهیم و ازدواج کنیم و من به اینجا نقل مکان کنم، دوست دارم عرشه شما را گسترش دهم."

و مطمئناً کمتر از یک سال بعد با همسرم در این خانه زندگی می کردم. و ابزار من آماده بود. اما قبل از اینکه وارد پروژه شویم، در مورد آن صحبت کردیم. نانسی که بانوی بسیار باهوشی بود، با صدای بلند تعجب کرد که آیا من به اندازه کافی در مورد عرشه سازی برای انجام این پروژه می دانم. به او گفتم که عرشه های دیگری ساخته ام. سوال دوم او در مورد تامین مالی عرشه توسعه یافته بود و اینکه چگونه قصد داشتم برگه مواد را انتخاب کنم.
من داوطلب شدم: "من هزینه آن را خواهم پرداخت." "پول برای همین است، درست است؟" لبخندی زد اما جوابی نداد.
ازدواج ما بیش از حد جنینی بود که نتوانیم بحثی را شروع کنیم، بنابراین نانسی پذیرفت. کمتر از دو ماه بعد، اندازه عرشه ما دو برابر شده بود. این غذا، گاز، لباس یا سرپناه نیست، بنابراین برخی ممکن است این را لوکس بدانند. اما در زمینه پنج استفاده ران بلو از پول، من این را به عنوان مخارج زندگی طبقه بندی می کنم. یک مورد ضروری

و با نگاهی به گذشته، می توانم به شما قول بدهم که این هزاران فوت خطی از مواد کامپوزیت، صدها بار محل رفت و آمد ما بوده است. و این تجربیات گرانبها در عرشه ما پاسخی به این سوال داده است که "پول برای همین است، درست است؟"
بله، یکی از کاربردهای پول تامین هزینه های زندگی است – قرار دادن پول ما برای ما. این می تواند چیز خوبی باشد.
- پس انداز
به عنوان یک پدر، دو کلمه مورد علاقه من - و مفاهیم - تدبیر و خرد بود. تا جایی که ممکن بود، به دخترانم در مورد مکان هایی که این چیزها در زندگی روزمره خود را نشان می دهند هشدار می دادم. بیشتر از آنچه که آنها می توانستند بشمارند، هر کاری را که انجام می دادم متوقف می کردم تا چیزی را به آنها نشان دهم که خلاقیت چشمگیر خدا و چیزهایی را که او در مخلوقاتش حک کرده بود به من یادآوری می کرد.
حتی امروز، دهها سال پس از بالغ شدن، به شما میگویند که در آن زمان هر کاری را که انجام میدادم برای نشان دادن آنها متوقف میکردم، مثلاً رژههای مورچههای ریز را که در کنار پیادهرو به صورت تکی تکه میچرخند. یا من یک تپه شن بی عیب و نقص شبیه آتشفشان را می بینم که توسط این موجودات کوچک ایجاد شده است که آن را می سازند، دانه به دانه. خانم نگاه کن. جولی را نگاه کن؛ خدا شگفتانگیز نیست، میگویم. سپس با من "اوو" و "آهه" میگفتند.
من معتقدم شاه سلیمان نیز همین تمایل را داشت. به آنچه نوشته است گوش دهید:
برو پیش مورچه ای تنبل. راههای او را در نظر بگیرید و عاقل باشید. او بدون داشتن رئیس، افسر یا حاکم، نان خود را در تابستان آماده می کند و غذای خود را در درو جمع می کند» (امثال 6:6-8).
کاملاً در امتداد همان خط خوردن و بال زدن اردک ها در حوض هالین، ران بلو پس انداز را به عنوان یکی از کاربردهای پول جشن می گیرد. از آنجایی که مدت زیادی از عمرم را در آب و هوای بسیار سرد گذراندهام، از شیوهای که سنجابها در هوای خوب مشغول میشوند، شگفت زده شدهام که بلوطها و آجیلها را در حفرههای درختان ذخیره میکنند، به طوری که وقتی برف زمین را میپوشاند و شام زیر یک تخت سفید پوشیده میشود، از قبل انبارهایی پر از چیزهای خوب برای خوردن دارند و در مکانهایی که فقط خودشان میدانند پنهان شدهاند.
همانطور که کنار گذاشتن مقداری از پولتان برای پسانداز جذابیت کمی دارد - تا به حال نشنیدهاید که کسی به دوستانش مباهات کند - «هی، میخواهی موجودی را در حساب پسانداز من ببینی؟ این باحاله یا چی؟"
اما ایجاد وجوه "روز بارانی" یک استفاده ضروری از پول شما و من است. این حکمت و تدبیر تا آنجا که می تواند ساده است.
بحث و تأمل
- نظم و انضباط در مدیریت (دادن، مالیات، پرداخت بدهی، هزینه های زندگی و پس انداز) از پنج حوزه ذکر شده برای استفاده از پول برای شما دشوارتر است؟
- چرا ممکن است "همبستگی قوی بین بخشش و معنویت" وجود داشته باشد؟ بخشش پول در مورد نحوه نگاه شما به آن چه می گوید؟
- چگونه می توانید در پیروی از امثال 6: 6-8 رشد کنید؟
________
بخش سوم: به کار بستن اصول
با نگاهی متفاوت به تجربه و هوشمندی ران بلو، در اینجا فهرستی سریع از اصول مدیریت پول به نظر او آمده است. باز هم پنج مورد وجود دارد:
1) کمتر از درآمد خود خرج کنید
یکی از قویترین داستانهای کتاب مقدس، داستانی است که ما آن را «پسر ولخرج» میشناسیم (من همیشه ترجیح میدهم این داستان در لوقا 15 را «پدر منتظر» بنامم، اما این بحث برای روز دیگری است). دلیل ذکر این داستان در پرتو همین اصل اول این است که کتاب مقدس میگوید مرد متمرد در قلم خوک «مال خود را هدر داد». کاری که او انجام نداد، هدر دادن بیشتر از موادش بود، کاری که ما گاهی وسوسه میشویم که انجامش دهیم. اگر مجموع داراییهایی که ادعا میکنیم «سرپوش» آن چیزی باشد که آزادی خرج میکنیم، موفقتر خواهیم بود.
این در تجارت و وزارت و همچنین در زندگی شخصی من صادق است. در واقع، وقتی در سال 2015 با نانسی ازدواج کردم و به وزارتخانه ای که او در سال 2001 تأسیس کرد معرفی شدم، متوجه شدم که آنها پولی را که نداشتند خرج نکردند. آیا می توانید ارزش اصلی دراماتیک تری را برای سازمانی که ارزش ها و حکمت کتاب مقدس را پذیرفته و آموزش می دهد، در نظر بگیرید؟ من هم نمی توانم.
2) از استفاده از بدهی خودداری کنید
این یکی سایه ای از همان رنگ است. وقتی صورتحساب کارت اعتباری خود را دریافت میکنم، همیشه یک پیام جسورانه در همانجا چاپ میشود که «موجودی پرداخت نشده فعلی» من چاپ میشود. این پیام از من التماس می کند - به معنای واقعی کلمه از من التماس می کند - از "اعتبار موجود" روی کارتم استفاده کنم. البته، اميد است مستر كارت اين باشد كه من اين بخار را روي چيزي بتن خرج كنم و با آن مثل مال خودم رفتار كنم. این نیست. این یک مه است. وزش باد خواهد آمد و ناپدید خواهد شد.
3) ایجاد نقدینگی (پس انداز)
من با دو موسسه غیرانتفاعی مهم آشنا هستم. اگر از مدیران عامل این سازمان ها بخواهید که دارایی خالص خود را خلاصه کنند، هر دو به شما خواهند گفت که آنها سالم هستند. ترازنامه آنها نشان می دهد که دارایی های آنها بیشتر از بدهی هایشان است. این خوب است.
با این حال، برای یکی از وزارتخانه ها، دارایی های آن در درجه اول در ساختمان و زمین است. برای دیگری، به صورت نقدی واقعی است. حتی اگر زمان هایی وجود دارد که دارایی های غیر نقدی برای بقا ضروری است، توانایی شما در تبدیل سریع دارایی های خود به مناقصه قابل مذاکره می تواند تفاوت بین موفقیت و شکست را بیان کند. مانند سنجاب هایی که مواد غذایی را در حفره درخت جمع می کنند، توانایی شما برای پوشش دادن تعهدات خود با پول نقد گاهی برای سلامت مالی شما ضروری است.
4) اهداف بلند مدت تعیین کنید
از میان همه مردان و زنانی که در شکل گیری و سازماندهی گروهی از مرتدین در اواخر قرن هجدهم در آزمایش جسورانه ای که به ایالات متحده آمریکا تبدیل شد، کمک کردند، بیشتر آرزو می کنم که بتوانم یک بعد از ظهر را با بنجامین فرانکلین سپری کنم. البته بچه های مدرسه داستان بادبادک و کلید را می دانند. برخی از نحوه اختراع دو کانونی برای کمک به چشم های خسته در طول سال های غروب خورشید می دانند. یا در مورد کاتتر انعطاف پذیر، اختراعی که می توانم قول بدهم تقریباً به معنای واقعی کلمه زندگی من را نجات داده است. بله
او همچنین یک متفکر و نویسنده بود. در واقع، این اول بن بود که برای اولین بار گفت: "اگر در برنامه ریزی شکست بخورید، در حال برنامه ریزی برای شکست هستید." چقدر خوبه
یکی از همکاران مورد علاقه من مردی است که من و نانسی او را استخدام کرده ایم تا به ما کمک کند تا به گذشته مالی خود نگاه کنیم و عاقلانه در آینده خود سرمایه گذاری کنیم و مطمئن شویم که از کارهایی که انجام داده ایم یاد می گیریم و آنچه را که در پیش داریم پیش بینی می کنیم. این دقیقاً همان چیزی است که ران بلو در مورد آن صحبت می کند، درست است؟
آیا کتاب مقدس در مورد برنامه ریزی مالی و سرپرستی چیزی می گوید؟ بله
سالها پیش، در زمانی که من در مدرسه یکشنبه تدریس میکردم، شخصی سؤال بسیار خوبی پرسید: «چه چیزی عیسی را دیوانه میکند؟ آیا چیزی وجود دارد که کتاب مقدس ثبت می کند که به ما نشان دهد که خشم خدا چگونه به نظر می رسد؟»
اگر مردم با اناجیل آشنا باشند، معمولاً به روایت عیسی «پاکسازی صرافان در معبد» اشاره می شود. اما دیگری پیدا کردم. زمانی بود که عیسی مردی را "شریر" خواند و "تنبل" و یادت هست این مرد احمق چه کرده بود؟ یا در این مورد، نه انجام شد؟ اینجاست: این مرد نتوانست پول خود را به خوبی سرمایه گذاری کند. به جای سپرده گذاری و حداقل سود ساده، آن را دفن کرد. از ترس از دست دادن آن، پول خود را پنهان کرد.
چه چیز دیگری باید بدانیم که چقدر برای خدا مهم است که با پول خود کار درست را انجام دهیم؟
5) سخاوتمندانه بدهید
ما به طور گسترده به این موضوع پرداخته ایم، اینطور نیست؟ زندگی خود را با دست باز زندگی کنید. هرگز در دادن انعام بیشتر از آنچه فکر می کنید باید تردید نکنید. همه کسانی که فرصت خدمت به شما را دارند باید بدانند که سپاسگزاری شما از آنها همیشه به صورت شفاهی و ملموس بیان خواهد شد. اون آدم باش
و به یاد داشته باشید، وقتی نوبت به دادن به کلیسا و سایر خدمات مسیحی می رسد، در واقع خدا این کار را نمی کند نیاز دارند پول ما، اما ما باید با دادن آن نشان دهیم که پول ما متعلق به ما نیست.
اما این اصل با یک برچسب هشدار همراه است. "استفاده از" پول برای اصلاح روابط از بین رفته، به ویژه در داخل خانواده، کارساز نخواهد بود. سالها پیش، یک جلسه ناهار با یک دوست جدید به نقطه عطفی در این هشدار مهم نسبت به این اصل داده شد. مطمئنم کتاب هایی در این مورد نوشته شده است، اما اجازه دهید با یک داستان واقعی به نقطه های بالایی برسم.
زمانی که در نشویل زندگی می کردم، با مدیر عامل جدید یک رستوران زنجیره ای بسیار محبوب آشنا شدم. ناهار خوردیم و او داستانش را برایم تعریف کرد.
خانواده کرک اهل جنوب روستایی و سخت خراشیده بودند. او به من گفت که یکی از اولین کسانی بود که در خانواده بزرگش از دبیرستان فارغ التحصیل شد، خیلی کمتر از کالج و تحصیلات تکمیلی مانند او.
انتخاب اخیر او به عنوان مدیر عامل یک نهاد قابل مشاهده در NYSE باعث شد تا در وال استریت ژورنال بالاتر از حد انتظار باشد. این داستان شامل دستمزد سالانه او بود و پاداش های او را در اعماق قلمروی هشت رقمی ذکر می کرد. "خانواده شما در این مورد چه می گویند؟" از او پرسیدم، بدون موفقیت اینگونه القا میکردم که درآمد سالانهاش احتمالاً از مجموع دستمزد سالانه کل قبیلهاش بیشتر است.
کرک به من گفت: من و جودی عاشق خانوادهمان هستیم. وقتی آنها تماس می گیرند زیرا به شانه ای برای گریه کردن یا کمک فیزیکی واقعی نیاز دارند، ما همیشه آماده هستیم. بارها ما صدها مایل رانده ایم تا کنار هم بیاییم.»
او گفت: "با این حال، ما هرگز به آنها پول نمی دهیم."
من شوکه شدم. قابل توجه، من مطمئن هستم. او لحظاتی بعد با صدای پشیمانی که در صدایش بود گفت: «ما در گذشته در شرایط بحرانی این کار را انجام دادهایم. «وقتی ما به «مردم خود» پول میدهیم [تا حدودی روشی را که برخی در جنوب توصیف میکنند] فاش میکنیم، رابطه ما را به باد میدهد.» مکث کرد و مستقیماً به من نگاه کرد و میدانست که با دقت گوش میدهم - و بدون تعجب در صورتم نبود.
چند دقیقه ای ساکت نشستیم. پول دادن در خانواده ما به طور جبران ناپذیری بسیاری از روابط را از بین برده است. کرک به حرف زدن ادامه داد. "معمولاً در ذهن آنها کافی نیست." یا، «وقتی آنها احساس می کنند که توزیع عادلانه نبوده است، ما وارد دعواهایی شده ایم که با صدای بلند و خشن بود. نبردهایی که تمام پتانسیل مبارزه با مشت واقعی را داشت.»
ممکن است با استراتژی کرک و جودی مخالف باشید. شما ممکن است هدایایی به فرزندان خود را متفاوت از ارز اهدایی به خانواده بزرگ در نظر بگیرید. من آن را می فهمم. در گذشته، من از این خط عبور کردم و عمیقاً پشیمان شدم. آنچه من فکر می کردم منجر به عشق می شود گسترش یافت و عشق دریافت شده به احساسات آسیب دیده تبدیل شد. حتی عصبانیت.
در اینجا چند ایده وجود دارد که ممکن است برای شما مفید باشد: وقتی صحبت از افرادی در قبیله شما خارج از فرزندان و نوه های نزدیک شما می شود، من با کرک و جودی هستم. گسترش مهربانی ها؟ بله ملاقات های شخصی با زمان، شفقت و مهربانی زیاد انجام می دهید؟ باز هم بله. اما پول؟ احتمالا نه.
بچه های خودت چطور؟ و نوه ها؟
قانون سرانگشتی من، با انجام ندادن کاری که میخواهم توصیه کنم، به سختی یاد گرفتم، هرگز با پول یا هدایای بزرگ غافلگیر نشوید. همیشه بحث کنید و در صورت لزوم اجازه بگیرید. بیش از یک بار بپرسید، مخصوصاً زمانی که مربوط به پدر و مادر است. همانطور که گفتم در یک روز خاطره انگیز و دردناک این کار را نکردم و نتایج قابل پیش بینی بود. وحشتناک
نمای طولانی از پول شما (و چیزهای شما)
آلمان شرقی (GDR) در مقطعی یک کشور قدرتمند بود. این ملت باید با قدرت نظامی تقریباً بیاندازه اتحاد جماهیر شوروی مبارزه میکرد. در واقع، ما به یاد داریم که شاهد مهارت فوق العاده بسیاری از ورزشکاران آنها در المپیک بودیم.
اما در نوامبر 1989، با فروریختن دیوار برلین، جمهوری دموکراتیک آلمان وجود نداشت. رفته کاپوت. تماشای اخبار مربوط به بازگویی وقایع این شکست تاریخی ملی، به ویژه دیدن قطارهایی که از سکوهای خود خارج میشوند و آلمان شرقی در آن سوار میشوند، نگرانکننده بود.
ویدئوی خبری که به یاد دارم این افراد را نشان میداد که در حال خروج از ایستگاههای قطار زبالهها را از پنجرههای قطار پرتاب میکنند. پس از بررسی بیشتر، معلوم شد که این سطل زباله اصلاً زباله نیست، در عوض پول کاغذی است. واحد پول آلمان شرقی، مارک، به باد پرتاب می شد. چرا؟ زیرا جایی که این افراد به آنجا می رفتند - آلمان غربی و سایر کشورهای اروپایی - این پول دیگر کارساز نبود. همانطور که می گویند، مناقصه "به اندازه کاغذی که روی آن چاپ شده بود، ارزش نداشت."
این داستان به من و شما یادآوری می کند که وقتی بمیریم، پولمان برایمان بی ارزش خواهد بود. مانند آلمان شرقی ها که کشور عزیزشان را ترک می کنند، جایی که ما به آنجا می رویم، پول ما هیچ معنایی نخواهد داشت. چیزهای ما هم نمی شود.
در کتاب من، خط پایان: از بین بردن ترس، یافتن آرامش، و آماده شدن برای پایان زندگی، من خوانندگان را به چالش می کشم تا به تجارت در این طرف قبر رسیدگی کنند. من استدلال میکنم که این بهنظر میرسد بینظم است تا بچههای شما و سایر بازماندگان مجبور نباشند تصمیم بگیرند که با مجموعه فنجان چای و چاقوی شما چه کنند و مطمئن شوید که از متخصصان برای مراقبت از تصمیمهای پس از مرگ خود سؤال کردهاید.
و در مورد سر و سامان دادن به امور شما، اولین باری که وصیت نامه ایجاد کردم در سال 1972 بود، بلافاصله پس از تولد اولین فرزندم. و با گذشت سالها، با تغییر زندگی و تعهدات من، این سند به طور مناسب به روز شد. همانطور که احتمالاً می دانید، بسیاری از افراد هم سن و سال من بدون اراده می میرند. طبق برخی نظرسنجی ها، تقریباً هفتاد درصد از ما چنین چیزی نداریم.
این بدان معناست که اگر در هنگام مرگ وصیت نامه نداشته باشیم، دولت وارد عمل شده و در مورد واگذاری دارایی های ما تصمیم می گیرد. تصور کنید کسی را که هرگز ندیده اید - و چون مرده اید، هرگز نخواهید دید - این عکس ها را بدون نظر شما صدا می کند. چه بهتر که بتوانید مقصد پول و چیزهایتان را مشخص کنید و اینکه چه اتفاقی برای وارثانتان می افتد و خیریه هایی که تا زمانی که زنده بودید دوست داشتید و حمایت می کردید.
- وصیت نامه دستورالعمل هایی را برای توزیع دارایی های شما بین همسر بازمانده، فرزندان و نوه های شما در زمان مرگ ارائه می دهد.
- یک اعتماد زنده قابل فسخ امکان مدیریت امور مالی در طول زندگی و سپس در هنگام مرگ را فراهم می کند. اگر دارایی ها به درستی از طریق اعتماد شما جریان یابد، از اداره دادگاه وراثت جلوگیری می شود و از حریم خصوصی برنامه ریزی شما محافظت می شود.
- تعیین اینکه آیا به برنامه ریزی اعتماد نیاز دارید یا نه، ممکن است کمتر به میزان دارایی های شما و نیاز شما به داشتن کنترل یا انعطاف در برنامه ریزی باشد. یک بحث مفصل در مورد خانواده، نیازها و اهداف خود با وکیلتان به شما کمک می کند تا تعیین کنید کدام نوع برنامه ریزی برای شما بهتر عمل می کند.
فقط انجامش بده
هرکسی که این شعار را برای نایک مطرح کرد باید در ریویرای فرانسه بازنشسته شود و همه هزینه ها پرداخت شود. در مورد یک شعار بازاریابی برای سنین صحبت کنید. فقط در سه کلمه به یک حقیقت ساده می پردازد: اگر می خواهید تغییر چشمگیری در رفتار خود ایجاد کنید، باید همین الان شروع کنید.
در یک مراسم صبح یکشنبه، سالها پیش، دوست عزیزم کشیش کالین اسمیت، این را گفت: "هر تغییر زندگی با یک تصمیم شروع می شود."
با اجازه کالین، من یک چیز کوچک اضافه می کنم: "و هیچ کس جز تو نمی تواند این تصمیم را بگیرد."
یک بار دیگر، واضح است، درست است؟ و این درست است.
در چند صفحه گذشته، من و شما در مورد چیزهای واقعا جدی در رابطه با نحوه تفکر ما در مورد پول صحبت کرده ایم. و اینکه ما چگونه خرج می کنیم. اگر به نحوی از داستان ها و ایده ها الهام گرفته باشید، باعث افتخار خواهد بود. الهام گرفته شده برای ایجاد تغییر در زندگی.
لطفاً این فرض را ببخشید، اما مگر اینکه این چیزها باعث شده شما واقعاً کاری در مورد آنها انجام دهید، زمانی که صرف خواندن این مطلب کرده اید، وقت شما را تلف کرده است. در طول سالها به این فکر کردهام که واقعاً چگونه میتوانست برادر عیسی باشد. با او غذا می خورد؟ پیاده روی و بازی با هم. خوابیدن در یک اتاق با بسیاری از مکالمات ضبط نشده آخر شب. می توانید تصور کنید؟ این واقعیت کتاب عهد جدید یعقوب را به ویژه معنادار می کند. مانند موارد زیر نوشت:
«پس هر که کار درست را بداند و آن را انجام ندهد، برای او گناه است» (یعقوب 4:17).
دانستن آنچه که ما در مورد نزدیکی برادر عیسی، یعقوب گفتیم، این جمله ساده را بیشتر به یک اعتراف تبدیل می کند، اینطور نیست؟ زندگی جیمز مملو از تجربیات مسیح و بیان حقیقت از زبان او بود. اما تفاوت بین دانستن و انجام دادن می تواند بسیار زیاد باشد. باز هم، من آنچه را که در این راهنمای میدانی خواندید با نوشته مقدس برابر نمیدانم، اما حقایقی وجود دارد که در این صفحات گنجانده شدهاند که پتانسیل ایجاد تفاوت واقعی در تجربه شما را دارند.
چقدر احمقانه بود اگر شعار علامت تجاری نایک «فقط در مورد آن بخوانید» باشد. یا، "فقط در مورد آن یاد بگیرید." یا "فقط با دقت گوش کن."
نه. در عوض، همانطور که من در اینجا متواضعانه شما را به چالش می کشم، مانند یک جفت کفش بسکتبال بسیار گران قیمت، شعار لباس ورزشی به خوبی می آید. من و تو با جیمز هستیم، درسته؟
سپس . . . "فقط انجامش بده."
بحث و تامل:
- مدیریت پول دشوار است - چرا این پنج اصل ضد فرهنگی هستند؟
- چرا نباید سعی کنیم مشکلات رابطه را با پول حل کنیم؟
- چه ویژگی های خداوند می تواند ما را در نحوه استفاده از پول راهنمایی کند؟
- پس از خواندن این راهنمای میدانی، در حال حاضر چه تغییراتی می توانید – یا باید – در مدیریت مالی خود ایجاد کنید؟
پایان: ممنون
با توجه به انتخاب، من و شما ترجیح می دهیم ثروتمند باشیم تا فقیر، درست است؟ آیا ترجیح میدهیم یک حساب باز در نیمان مارکوس داشته باشیم تا در فروشگاه صرفهجویی ارتش رستگاری؟
بله
در صفحات قبل شما اندکی در مورد خانواده من آموخته اید، اما در جایی که من به پیش فرض وحشتناک نمایش "فیلم های خانگی" به شما دست یافته ام، عذرخواهی می کنم. هیچ کس - غریبه یا دوست - هرگز نباید مجبور به تحمل چنین چیزی شود.
اما قبل از خداحافظی، چیزی وجود دارد، با اجازه شما، می خواهم به عنوان پایان نامه اضافه کنم و یکی از اعضای خانواده من را شامل می شود: همسرم، نانسی.
آرت دموس پدرش بود (حتی الان هم او را اینگونه صدا می کند). او در سال 1979 در بیست و یکمین سالگرد تولد نانسی پا به بهشت گذاشت. و از همه چیزهایی که او از او آموخت، این بسیار نزدیک به اوج است. ثروت یک پسر عموی اول دارد: قدردانی فراوان.
ترازنامه شما ممکن است مملو از دارایی باشد، اما اگر فردی سپاسگزار نباشید، به اندازه یک موش کلیسا فقیر هستید. مهم نیست که وضعیت مالی شما چگونه به نظر می رسد، اگر فرد سپاسگزاری نباشید، زندگی شما سایه غم انگیزی ایجاد می کند.
در واقع، برای نانسی، قدردانی باید شامل یک اصلاحکننده باشد: کلمه «مسیحی». در اینجا چیزهایی است که او می گوید:
«شکرگزاری مستلزم یک «شما» است که باید به او «متشکرم» بگویید. و سپاسگزاری از خدای زنده مستلزم میزان اعتمادی است که فقط در قلب یک مؤمن وجود دارد.»
ارسال یک «متشکرم» در جهت کلی بهشت در هنگام ظاهر شدن ناگهانی یک جای پارک خوب، رد شدن یک بلیط سرعت، یا تماس تلفنی از مطب پزشک که به شما می گوید همه آزمایشات شما منفی بوده است، قدردانی متمایز مسیحی نیست. این نوع شکرگزاری اول از من فقط زمانی شروع می شود که همه چیز به خوبی پیش می رود و برکات مثبتی در جهت ما جریان دارد. این چیزی بیشتر از یک انعکاس خودکار است، مانند گفتن "ببخشید" پس از برخورد تصادفی با کسی، یا "شما هم" پس از تشویق یک فروشنده به داشتن یک روز خوب."
از سوی دیگر، قدردانی مسیحی شامل موارد زیر است:
- تشخیص دادن مزایای بسیاری که ما از آنها دریافت کرده ایم خدایا و دیگران (از جمله آن نعمت هایی که ممکن است به عنوان مشکلات و مشکلات ظاهر شوند)
- تصدیق خداوند به عنوان بخشنده نهایی هر هدیه خوب، و
- بیان می کند قدردانی از او (و دیگران) برای آن هدایا.»
ثروتمند یا نه، من می خواهم این مرد باشم. شرط می بندم تو هم همینطور. متشکرم، نانسی لی.
«هم ثروت و هم افتخار از توست و تو بر همه حکومت میکنی. قدرت و قدرت در دست توست و در دست توست که به همه بزرگ شوی و نیرو ببخشی. و اکنون، ای خدای خود، تو را سپاس می گوییم و نام جلال تو را می ستاییم.» (اول تواریخ 29:12-13).
-
پدر دو دختر بالغ، پنج نوه و تا کنون، دو نوه، رابرت وولگموت سی و نه سال است که در تجارت رسانه ای فعالیت داشته است. او که رئیس سابق ناشران توماس نلسون بود، بنیانگذار Wolgemuth & Associates بود، یک آژانس ادبی که منحصراً کار نویسندگی بیش از دویست نویسنده را نمایندگی می کرد. رابرت که رسماً از حضور فعال در دنیای تجارت بازنشسته شده است، سخنران و نویسنده پرفروش بیش از بیست کتاب است.