مقدمه
زندگی روابط است و روابط سخت است. خوب است که این درس را زودتر یاد بگیریم.
بی ارزش شدن روابط چیزی شبیه یک پدیده فرهنگی در میان بزرگترین نسل آمریکا است، و اگرچه نمی توانم به خاطر بیاورم که اولین بار چه زمانی این را شنیدم، اما اکنون به چیزی تبدیل شده است که همیشه می بینم: بسیاری از افراد 20 ساله ذهنیت کمیابی را در کار به کار می برند. برای سال ها در دبیرستان و دانشگاه، روابط بیش از حد بوده است. یافتن دوستان برای اکثر بچه ها سخت نیست. با این حال، چیزی که برای مرد یا زن جوانی که آماده ورود به دنیای پس از مدرسه می شود، نادر به نظر می رسد، اشتغال است. طرز فکر کمبود می گوید مشاغل کافی برای انجام دادن وجود ندارد و بنابراین تامین امنیت یکی از اولویت های اصلی است. طنز غم انگیز این است که بسیاری از جوانان روابط مستقر و معنادار را به دنبال شغلی ترک می کنند و سال ها بعد متوجه می شوند که این مشاغل فراوان هستند - روابط معنادار کمیاب است.
پس جای تعجب نیست که جامعه ما از اپیدمی تنهایی رنج می برد. به خوبی مستند شده است که حتی با پیشرفت دیجیتالی ما که تلاش میکند ما را بیشتر از همیشه «متصل» کند، انسانهای جهان غرب هرگز به این تنهایی نبودهاند. ما آموخته ایم که عامل اصلی را برای داشتن یک زندگی خوب در اولویت قرار دهیم. فوریت برای تغییر تفکر ما نمی تواند بیشتر باشد. زندگی است روابط
در اعماق وجود، اکثر مردم این را می دانند. روابط در تار و پود زندگی تنیده شده است. داستانهایی که دوست داریم - کتابها، فیلمها و موسیقی مورد علاقه ما - همه درباره روابط هستند. چه روابط شکل گرفته، بهبود یافته یا شکسته باشد (تا به حال یک آهنگ کانتری شنیده اید؟)، ما مجذوب افراد نیستیم، بلکه افراد مرتبط با هم هستند. این را حتی در شیفتگی جامعه ما به سلبریتی ها می بینیم. اگرچه ممکن است به نظر برسد که ما افراد مشهور را به خاطر استعدادها و دستاوردهایشان ارج می نهیم، در زیر این احترام، کنجکاوی برای دیدن آنها در روابطشان وجود دارد. ما با یک شخص از طریق شرکتی که نگه میدارند، آشنا میشویم، که نکتهای است که در برنامههای ویژه تلویزیونهای واقعیت به زندگی افراد مشهور میپردازد، به غیر از TMZ یا هر تبلویدی که دیوارهای خط خرید فروشگاههای مواد غذایی را میپوشاند. آیا این عناوین همیشه در مورد مهارت های کسی هستند؟ آنها در مورد افراد در رابطه هستند، و هر چه درام وحشیانه تر باشد، نگاه کردن به آن سخت تر است. ما می دانیم که ثروت (یا فقر) واقعی یک فرد در ارتباط آنها با افراد اطراف است.
آیا این چیزی نیست که بیش از همه در بستر مرگ ما اهمیت دارد؟ ما میخواهیم دیگرانی از ما باقی بمانند که به اندازه کافی برای نوشتن آگهی ترحیم ما اهمیت دارند. همانطور که نعشکشها تریلرهای U-Haul را نمیکشند، گفتن اینکه هیچکس در آخرین لحظات خود آرزو نمیکرد که ای کاش زمان بیشتری را در دفتر سپری میکرد، به همان اندازه بیمارگونه (اما واقعی) تبدیل شده است. اگر در آخرین لحظات زندگیمان روی زمین به اندازه کافی خوش شانس باشیم، تصور میکنم افکارمان پر از چهرهها، با نامها، با نزدیکترین افراد بهمان میشود که فقط آرزو میکنیم زمان بیشتری برای دوستداشتن در اینجا داشته باشیم. به نظر می رسد که اغراق بر اهمیت روابط تقریبا غیرممکن است.
آیا این نکته کلاسیک نیست؟ این یک زندگی شگفت انگیز است? در صحنه پایانی، در خانهای پر از همسایهها، در حالی که همه برای کمک به جورج وارد خانه میشوند، برادرش هری با تعجب جمعیت وارد میشود. همه ساکت می شوند و هری لیوانش را بلند می کند و می گوید: "یک نان تست برای برادر بزرگم جورج، ثروتمندترین مرد شهر!" صدای تشویق ها بلند می شود و جورج یک کپی از آن را برمی دارد تام سایر، توسط کلارنس، فرشته به جا مانده است. عکس بزرگنمایی میکند تا ما کتیبهای را که کلارنس به جورج نوشته است بخوانیم: به یاد داشته باشید هیچ مردی شکست خورده نیست که دوستانی داشته باشد! بله، فرشته شناسی فیلم خاموش است، اما پیام آن در مورد دوستی یک جا و متحرک است. زندگی روابط است.
اما در عین حال، روابط را عاشقانه نکنیم، زیرا ممکن است سخت باشند. بدترین درد در داستان های ما، و بسیاری از پیچیدگی های مداوم ما، رابطه ای است. ما به دیگران صدمه می زنیم و صدمه می بینیم، اعتماد را سوزانده و بدگمان می شویم. روابط اغلب بزرگترین موهبت ما هستند و وقتی شکسته می شوند، نفرین آزاردهنده ما هستند. حداقل، روابط سخت است.
هدف این راهنمای میدانی ارائه دیدگاهی واقعی تر از روابط به طور کلی است و به ما کمک می کند تا در مورد نحوه هدایت آنها به ما کمک کند.
–––––
بخش اول: سه دسته از روابط
وقتی به روابط فکر می کنید، حدس من این است که بلافاصله به آن فکر می کنید افقی روابط با افراد دیگر اینجاست که بسیاری از نعمت ها و شکستگی های ما ظاهر می شود. اما روابط افقی در واقع دسته سومی از روابط هستند که توسط دو دسته قبلی شکل گرفته اند. ما می توانیم اینها را صدا کنیم عمودی و داخلی. رابطه ما با دیگران اولاً تحت تأثیر رابطه ما با خدا (عمودی) و دوم، رابطه ما با خود (درونی) است. این دو رابطه آغاز واقعی هستند. غالباً مشکلاتی که ما در روابط افقی خود ایجاد می کنیم ناشی از تحریف در نحوه ارتباط ما با خدا و خودمان است. بنابراین قبل از اینکه وارد جزئیات روابط افقی خود شویم، باید از آنجا شروع کنیم.
عمودی - رابطه ما با خدا
واقعیت اساسی در رابطه ما با خدا این است که ما ساخته شده ایم توسط او و برای او در حقيقت، اين امر در مورد هر چيزي كه هست نيز صادق است. همه چیز به خاطر خدا و در نهایت برای اهداف او وجود دارد. در این پرتو، همه آفرینش را می توان رابطه ای تلقی کرد، متصل به خدای خالق، که خود در وجودش به عنوان پدر، پسر و روح القدس رابطه دارد. و اگر همه خلقت رابطه ای باشد، قطعا برای هر انسانی صادق است، یعنی هر انسانی با خدا رابطه دارد. معنی آن همین است انسان باش. ما مخلوقات خدا هستیم. این برای آنچه ما هستیم، اساسی است و مهمترین رابطه ما است.
اما بلافاصله با این واقعیت اجتناب ناپذیر مواجه می شویم که رابطه هر انسانی با خدا به دلیل گناه ما قطع شده است. ما که گرفتار سقوط والدین اصلی خود شده ایم و به دنبال طغیان آنها با گناهان خاص خودمان، مخلوقات خود را تحقیر کرده ایم و می خواهیم خدای خود باشیم. سوال واقعی اکنون در مورد رابطه ما با خدا این است که آیا این رابطه شکسته باقی می ماند یا بازسازی شده است. آیا گناه ما نسبت به خدا هنوز ما را از او جدا می کند یا با او آشتی کرده ایم؟
شکستگی ادامه دارد، البته اگر از آن چشم پوشی کنیم. مطمئناً این روش عملیاتی استاندارد برای بسیاری است. به نظر می رسد که ساده ترین راه برای مدیریت رابطه ی شکسته مان با خدا این است که وانمود کنیم خدا وجود ندارد. کتاب مقدس به ما می گوید که بی خدایی حماقت است (نگاه کنید به مزمور 14:1)، اما ما همچنین می توانیم اضافه کنیم که بی خدایی یک مکانیسم مقابله است. "اومانیسم انحصاری"، همانطور که از آن یاد می شود، حرکت بشریت برای تعالی بخشیدن به چیزی است. ما ایجاد، امتناع از تصدیق هر واقعیت خارج از خودمان. این امتناع از تصدیق خدا حتی مستلزم حذف هر ایده ای از خدا، یا حداقل ایده هایی است که ممکن است به حاکمیت خودمختار ما تجاوز کند. این بی خدایی در سطح عملکردی است. این تلاشی است برای پنهان کردن درد ناشی از گسستگی روابط عمودی ما از دید و در نتیجه خارج از ذهن، در زیر کف زندگی روزمره ما پنهان شده است. اما مانند قلب تپنده داستان تاریک ادگار آلن پو، صدای جنایت ما بلندتر و بلندتر می شود، زیرا تلاش های ما برای غرق کردن آن شدیدتر و عادی تر می شود. این نوع جهل ارادی یکی از راه هایی است که شکستگی باقی می ماند.
راه دیگری که شکست در رابطه ما با خدا باقی می ماند زمانی است که راه حل را به عهده خود می گیریم. این زمانی است که ما شکستگی را تشخیص میدهیم، اما فکر میکنیم این به ما بستگی دارد که مشکل را حل کنیم. ما تصور می کنیم که تنها راهی که شکاف بین خدا و ما برطرف می شود این است که ما مجرمان گناهکار به سمت او حرکت کنیم و امیدوار باشیم که او را با دینداری و کارهای نیک خود تحت تأثیر قرار دهیم. ما تصور می کنیم که شاید این باعث جلب لطف او شود و اوضاع را درست کند.
جان بونیان، نویسنده و کشیش قرن هفدهمی، فهمید که این کار چقدر بیهوده است. فیث کوک، زندگینامهنویس، زمانی که برای اولین بار به گناه خود محکوم شد، میگوید که تحت «طلسم تشریفات عالی کلیسا» قرار گرفت. او در زندگینامهاش میگوید روحیه خرافات بر او غلبه کرده است و تمام کارهایی را که باید برای بهبود خود انجام دهد، درگیر کرده است. او اعتراف می کند که برای مدتی عملکرد مناسبی داشت، حتی با رعایت دقیق ده فرمان و جلب احترام همسایگانش، تا زمانی که متوجه شد که نمی چسبد - مانند نوار چسبی که من مرتباً روی یک قسمت از ماشین ظرفشویی خود می زنم. بونیان، با وجود تمام تلاش ها و افتخار به "خدا بودن" خود، نتوانست وجدان خود را آرام کند. او احساس میکرد که هرگز نمیتوانست به اندازه کافی برای خدا انجام دهد، و بونیان در مدت زمان کوتاهی خود را در ناامیدیتر از همیشه دید. نوعی ناامیدی وجود دارد که هر گناهکاری به دلیل قطع رابطه خود با خدا احساس می کند، اما نوع دیگری از ناامیدی برای گناهکاران وجود دارد که در طرف دیگر تشخیص آن شکستگی است. و سعی می کنند خودشان آن را درست کنند شکستگی اولیه با شکست ما در حل آن تشدید می شود، و بنابراین شکستگی برای قانون گرایان فقیر و برای آتئیست های فقیر باقی می ماند، حتی عمیق تر می شود. این داستان Bunyan بود. مال من هم
پس چگونه رابطه ما با خدا احیا می شود؟
خدا بر عهده خودش است که شکاف بین ما را ببندد.
تصور کنید که خدا بسیار بالاست، بالاتر از آسمان ها، و ما خیلی پایین اینجا، روی زمین هستیم. بین ما فاصله ای وجود دارد، شکافی فیزیکی و اخلاقی که نشان دهنده همه چیزهایی است که با ما و دنیا اشتباه است. این فاصله نه تنها پیامد آشفتگی خودمان است، بلکه یادآوری همیشگی است که چنین شکافی ضروری است. ما لیاقتش را نداریم انسان ها می توانند تمام تلاش خود را بکنند تا این شکاف را پر کنند، تا شایسته شوند، اما هرگز کارساز نیست. ما این تلاش را «دینداری» می نامیم. ما تا حد مرگ تلاش می کنیم تا از یک نردبان استعاری به سوی خدا بالا برویم، اما نمی توانیم به آنجا برسیم. پس خود خدا به اینجا آمد. ما نمی توانیم آنقدر خودمان را بهتر کنیم که به خدا برسیم، بنابراین خدا آنقدر خود را فروتن کرد که به سراغ ما بیاید. این همان چیزی است که بشارت عیسی مسیح را بسیار خوب می کند.
خدای پدر پسر خود را به این دنیا فرستاد تا مانند ما انسان شود، تا برای ما واقعاً انسان باشد، و به جای ما بمیرد، عادل برای ناصالحان. او این کار را کرد تا ما را به خدا بازگرداند (اول پطرس 3:18 را ببینید). عیسی آمد تا ما را از گناهانمان نجات دهد و فیض خدا را به ما تجسم بخشید و علت شکاف را بر عهده گرفت. او مستقیماً به دنبال ریشه رابطه شکسته ما با خدا رفت و بزرگترین نیاز ما را برآورده کرد، با هزینه شخصی گزاف، تنها به خاطر عشق زیادش. از طریق انجیل عیسی مسیح، رابطه ما با خدا بازسازی می شود. خدا پدر ما می شود، ما پسران و دختران او، اکنون و برای همیشه در مشارکت او زندگی می کنیم.
کتاب مقدس روشن است که مرگ عیسی برای گناهکاران به این صورت است که خدا عشق خود را به گناهکاران نشان می دهد (روم. 5:8 را ببینید). عیسی به جای ما نمرد به طوری که خدا ما را دوست خواهد داشت او به جای ما مرد چون خدا ما را دوست دارد. و خدا از زمانی که تصمیم گرفت تا قبل از تأسیس جهان محبت خود را بر ما بگذارد، ما را دوست داشته است (افس. 1:4 را ببینید). این است مهمترین حقیقت در رابطه خود با خدا به یاد داشته باشیم. او ما را بی امان دوست دارد و البته ما لیاقتش را نداریم. ما هرگز نمی توانیم، پس نباید تلاش کنیم. و منظورم این است که ما نباید.
اخیراً با یکی از زائران ملاقات داشتم که با من صحبت می کرد همانطور که زائران با کشیشان صحبت می کنند. او از مبارزات و تردیدهای مرتبط با عشق به خدا به من گفت و به طور معمول اظهار داشت که نمی خواهد برای جلب محبت خدا تلاش کند. من حرف او را قطع کردم، نه به این دلیل که می خواستم بی ادب باشم (اگرچه اخبار خوب ارزش کمی بی ادبی را دارد)، بلکه به این دلیل که او باید بداند که این یک گزینه نیست. به او گفتم او نباید سعی کن محبت خدا را به دست بیاوری، دقیقاً همان چیزی است که آرزو می کردم سال ها پیش یکی به من می گفت. عشق به خدا صرفاً شگفتی است که ما متواضعانه و با خوشحالی دریافت می کنیم. این چیزی است که تفاوت را برای Bunyan ایجاد کرد.
وقتی یک روز زیر موعظه منظم کلام خدا نشسته بود، با شنیدن پیامی متوسط که توسط یک کشیش معمولی ارائه شد، قلب بونیان غرق در واقعیت عشق خدا شد. او متوجه شد که خدا او را با وجود گناهش دوست دارد، و هیچ چیز نمی تواند او را از این عشق جدا کند (رومیان 8:35-39 را ببینید). در روایت خود بونیان، او میگوید که چنان غرق شادی شده بود که میخواست حتی برای گلهای از کلاغهایی که در یک مزرعه جمع شده بودند، از عشق خدا بگوید. بونیان گنجی پیدا کرده بود، و همان گنج برای ما وجود دارد، اگر فقط چشمانمان را باز کنیم، به سختی پنهان می شد.
به دلیل محبت خدا به ما، عیسی درگذشت و قیام کرد تا رابطه ما با خدا را احیا کند. دانستن محبت خدا به ما به طور قطعی، که در انجیل نشان داده شده است، کلید هر چیز دیگری است که به روابط مربوط می شود. ما از اینجا شروع می کنیم، با این رابطه عمودی، و هرگز از اهمیت تحول آفرین آن فراتر نمی رویم.
درونی - رابطه ما با خودمان
دیدن اینکه چگونه رابطه ما با خدا (عمودی) ممکن است بر نحوه ارتباط ما با دیگران (افقی) تأثیر بگذارد دشوار نیست. هنگامی که از او در مورد بزرگترین فرمان سؤال شد، عیسی پاسخ داد:
«یَهُوَه خدای خود را با تمام دل و با تمام جان و با تمام عقلت محبت کن. این فرمان بزرگ و اول است. و دومی مانند آن: همسایه خود را مانند خود دوست بداری. تمام شریعت و انبیا به این دو فرمان بستگی دارد.» (متی 22:37-40).
همانطور که عیسی به وضوح بیان می کند، باید عمودی و افقی را با هم نگه داشت، اما مقوله دیگری وجود دارد که باید آن را تصدیق کنیم: رابطه ما با خودمان.
راه دیگری برای اشاره به این "رابطه" این است که آن را درک خودمان بنامیم. این گونه است که ما داستان های خود را تفسیر می کنیم و با آنچه هستیم کنار می آییم. این برای شاگردی آنقدر طبیعی است که فکر می کنم عهد جدید به سادگی آن را فرض می کند. برخی از زندگی نامه های پولس را در نظر بگیرید:
- «کلیسای خدا را به شدت آزار دادم و سعی کردم آن را ویران کنم» (غلاطیان 1:13).
- من یک عبری عبرانیان بودم. در مورد شریعت، یک فریسی» (فیلسیان 3: 5).
- "من بیشتر از هر یک از آنها کار کردم..." (اول قرنتیان 15:10).
- «مسیح عیسی به دنیا آمد تا گناهکارانی را که من از همه مهمتر آنها هستم نجات دهد» (اول تیموس 1:15).
- «خدا بر [اپافرودیتوس] رحم می کند و نه تنها به او، بلکه بر من نیز، مبادا غم بر اندوه داشته باشم» (فیلسیان 2:27).
- «سه بار در این باره از خداوند التماس کردم که مرا ترک کند» (دوم قرنتیان 12:8).
- "من با مسیح مصلوب شده ام. این دیگر من نیستم که زندگی می کنم...» (غلاطیان 2:20).
پل مردی بود که از خود شفافیت برخوردار بود، این عبارتی است که ریچارد پلاس و جیمز کوفیلد در کتاب خود استفاده کردند. روح رابطه ای. همه ما به روشهای خاصی در ارتباط هستیم که توسط عوامل بیشماری که بخشی از زندگی ما بودهاند (رویدادهای گذشته، احساسات و تفسیرها) شکل گرفتهاند. پلاس و کوفیلد می گویند که ترکیب ما از این عوامل همان چیزی است که درک خود یا «خود شفافیت» ما را شکل می دهد. که عمیق ترین تأثیر در نحوه ارتباط ما به طور کلی است، چه با خدا و چه با دیگران.
ده نفر ممکن است هر کدام به طور متفاوتی نسبت به یک حادثه واکنش نشان دهند، و این به ما کمک می کند تا بدانیم چرا این گونه واکنش نشان می دهیم. در واقع، پلاس و کوفیلد، با تجربه ترکیبی خود در کمک به مسیحیان در بازسازی خرابههای انتخابهای ویرانگرشان، این مشاهدات خیرهکننده را ارائه میکنند که «در تمام سالهای خدمتمان، ما هرگز یک نفر را ندیدهایم که روابطش به دلیل فقدان حقایق اعتقادی آسیب ببیند». به عبارت دیگر، رابطه عمودی یک فرد، از هر نظر، ممکن است بررسی شود. "الهیات حرفه ای" روی کاغذ خوب به نظر می رسد. پلاس و کوفیلد ادامه می دهند، اما،
داستان های بسیاری از وزارتخانه های فروپاشیده، ازدواج های بیگانه، فرزندان دور، دوستی های شکست خورده و درگیری های همکاران وجود دارد. زیرا مردم درک کمی از خود داشتند. کوری ناشی از عدم آگاهی از آنچه در روح ما می گذرد واقعاً ویرانگر است. خود شفافیت یک بازی سالنی نیست. این یک کنسرت خودیاری نیست. درعوض، سفری به قلب ماست تا ببینیم چه انگیزه هایی در روابط ما وجود دارد.
روابط معنادار با دیگران، و حتی با خدا، مستلزم این است که ما مالکیت داستان های خود را در دست بگیریم. این پیوریتن جان اوون بود که گفت: گناه را بکش یا گناه تو را خواهد کشت. پلاس و کوفیلد ممکن است اضافه کنند، "مالک داستان خود باشید یا داستان شما، پر از تفاسیر ضمنی و خاطرات ناخودآگاه، مالک شما خواهد شد."
و بدون شک، همه ما درجاتی از درد را در داستان های خود داریم. رنج واقعیت غم انگیز و خشمگین دنیای شکسته ماست. اما رنج هر چقدر هم که شدید باشد، حرف آخر را نخواهد زد.
رستاخیز عیسی این را روشن می کند.
همانطور که نویسنده فرد بوشنر گفته است، رستاخیز عیسی به این معنی است که بدترین چیز هرگز آخرین چیز نیست، و این در مورد آنچه ما هستیم نیز صادق است. اهداف خوب خدا پابرجا خواهند ماند و آنها همیشه بزرگتر از هر لحظه ای هستند که در آن خود را می یابیم یا با خاطره تداعی می کنیم. به خودم لگد می زنم که نمی دانم راهی برای گفتن عمیق تر این موضوع دارم، اما این جمله بعدی بهترین کاری است که می توانم انجام دهم، و تا آنجایی که از نظر انسانی ممکن است به آن اشاره می کنم. در حالی که رنج شما واقعی است و شما را تحت تاثیر قرار داده است، لازم نیست شما را تعریف کند، زیرا شما زندگی جدیدی در زندگی عیسی دارید.
این همان چیزی است که پولس وقتی میگوید «نه ختنه ارزش دارد و نه ختنه کردن، بلکه خلقت جدیدی است» (غلاطیان 6:15)، و «اگر کسی در مسیح است، مخلوق جدیدی است، به آن دست مییابد. پیر از دنیا رفته است. اینک امر جدید آمده است» (دوم قرنتیان 5: 17). در مسیح، شما جدید هستید، و این چیزی است که در نهایت مهم است - و امروز نیز - حتی اگر جای زخم باقی بماند. همه ما در مسیح جدید هستیم، و هر کدام از ما تمایلات بی شماری داریم. ما هر که هستیم، ترکیبی از شخصیت و شرایط محیطی، که بر اساس روشهایی که در گذشته گناه کردهایم یا نسبت به آن گناه کردهایم، شکل گرفته است، ما هر فردی فردی هستیم و خدا دوستش دارد. ما هر کدام از ما
من به کلیسای خود گفتهام که وقتی خدا ما را نجات میدهد، به ما مهر «نجاتیافته» نمیزند و ما را در گلهای بیصورت نمیاندازد، بلکه نجات میدهد. ما، لطف خاص او بر شکستگی خاص ما غلبه کرد. ما بخشی از قوم خدا می شویم - وارد خانواده او می شویم - اما او هنوز نام و قلب ما را می داند، و البته می داند، زیرا اگر اینطور نبود، عیسی به ما نمی گفت که خدا می داند چند تار موی روی سر ما وجود دارد (لوقا 12:7 را ببینید). در واقع، همانطور که کشیش دین اورتلوند توضیح میدهد، چیزهایی که ما در مورد خود بیش از همه دوست نداریم، همان مکانهایی هستند که فیض خدا حتی بیشتر میشود. بخشهایی از شفافیت خودمان که به احتمال زیاد از آن رنجیده میشویم، چیزهایی هستند که عیسی را بیشتر جذب میکنند.
من شنیده ام که می گویند ما فقط می توانیم تمام آنچه را از خود می دانیم به همه چیزهایی که از خدا می دانیم تسلیم کنیم. پس شناخت عمیق از خود، همراه با شناخت عمیق از خدا، منجر به تسلیم عمیق می شود. در مورد اینکه کی هستیم بیشتر یاد می گیریم به طوری که ما میتوانیم آن را به واقعیت عشق خدا تبدیل کنیم. ما محبوب خدا هستیم. این همان کسی است که ما در ارزیابی نهایی هستیم. بیش از هر چیز دیگری که ما را به خود میسازد، باید سخنان خدا را بشنویم که به عنوان تعمید او به عیسی گفته میشود، که اکنون با اتحاد ما با او در مورد ما به کار میرود: «این فرزند عزیز من است که از او خشنود هستم» (متی 3:17).
حتی من؟، ممکن است فکر کنید. بله، حتی شما. من و تو باید بگویم. اینجاست که خود شفافیت ما را می برد، هرچند هر کدام از مسیرهای جداگانه. این «رابطه درونی» برای داشتن روابط معنادار با دیگران حیاتی است.
افقی - رابطه ما با دیگران
وقتی قلبهایمان غرق در واقعیت عشق خدا میشود، به اندازهای که ما را به موعظه کردن برای کلاغها برانگیزد، مانند آنچه برای بونیان انجام داد، میتواند همه چیز را به درستترین راهها تاریک کند. این مزمورنویس بود که به خدا گفت: «من در بهشت جز تو چه کسی را دارم؟ من جز تو چیزی روی زمین نیستم» (مزمور 73:25).
هیچی.
این نوع صحبت ها طعم بهشت روی زمین است، و من مقداری از آن را می خواهم - نه؟ اما تا حدی که ما آن را داریم، آیا این بدان معناست که نیازی به روابط با دیگران نداریم؟ آیا میتوانیم آنقدر در عشق خدا غرق شویم که ترجیح دهیم زندگی خلوتی را ترجیح دهیم، به دور از همه حواسپرتیهای این دنیای احمقانه با مردمان احمقش، در کلبهای در جایی کنار برکهای پنهان شده تا به جایی که «به مراتب بهتر» است برویم؟ آیا این روش «من و خدا» برای زندگی خوب است؟
البته نه. اما، اگر صادق باشم، در لحظههای نیاز شدید رابطهام – زمانی که واقعاً با یک رابطه افقی، مانند تأیید همسرم یا ابراز نگرانی یکی از دوستانم کمک میکنم – اغلب خودم را به خاطر اینکه بیشتر به عشق خدا نسبت به من اعتقاد ندارم، تنبیه میکنم. اگر واقعاً می دانستم خدا مرا دوست دارد، به هیچ چیز دیگری نیاز نداشتم، می توانم به خودم بگویم.
این درست به نظر می رسد، اما واقعیت ندارد - حداقل نه اینجا، نه هنوز.
افراد بیشماری «دعای آرامش» اثر راینهولد نیبور را پذیرفتهاند، اما تعداد کمی از آنها این خط را به یاد میآورند وقتی که او از خدا میخواهد که به او کمک کند، همانطور که عیسی انجام داد، این دنیای گناه آلود که هست، نه آنطور که من می خواهم.
این دنیا همانطور که هستیا انسان هایی که هستیم، آشکارا گناهکار هستیم یا به طرز دردناکی، ما نیاز دارند دیگران مردم به مردم نیاز دارند.
در کتابش پهلو به پهلو، مشاور اد ولش می گوید همه به کمک نیاز دارند و همه کمک کننده هستند. همه ما هم نیازمند کمک و هم کمک دهنده هستیم. پولس رسول وقتی به کل کلیسا دستور می دهد که «بارهای یکدیگر را بر دوش بکشید و شریعت مسیح را به انجام برسانید» به همین صورت اشاره می کند (غلاطیان 6: 2). باربران و یکدیگر یکی هستند. آنها ما هستیم ما هستیم گیرنده ها و بخشندگانو این فقط بخشی از انسان بودن است. به همین دلیل است که زندگی روابط است.
اما روابط افقی ما دنیای وسیعی را شامل می شود که به سختی می توان سرمان را دور آن حلقه کرد. اگر روابط افقی یک دسته است، زیرشاخه هایی در زیر آن وجود دارد که بخش های خاص خود را در کتابفروشی ها دارند. تصور کنید روی کتاب های ازدواج چقدر جوهر ریخته شده است؟ موضوع فرزندپروری به تنهایی به اندازهای گسترده است که زیرمجموعهها و جایگاههای خاص خود را داشته باشد، مانند نحوه تربیت خواهران دختر نوجوان در عصر گوشیهای هوشمند، وقتی یکی بیش از حد موفق است و دیگری بیش از حد قفسهاش را به هم میریزد. یک کتاب برای آن وجود دارد، یک جایی.
بنابراین، چه چیزی میتوانیم در مورد روابط افقی به طور کلی درک کنیم که به طور خاص برای روابط افقی اعمال میشود؟
این هدف در آینده است. من می خواهم راهی برای تفکر گسترده در مورد روابط افقی ارائه دهم.
بحث و تأمل:
- چرا رابطه عمودی ما با خدا بر تمام روابط دیگر زندگی ما تأثیر می گذارد؟
- چرا خودشناسی در رشد شما به عنوان یک مسیحی مهم است؟
- آیا جنبههایی از رابطه درونی شما وجود دارد که باید با توجه به عشق خدا به شما در مسیح، دوباره کشف یا تفسیر شود؟
–––––
بخش دوم: تماسها و گونههای رابطهای
بیایید یک دقیقه بزرگنمایی کنیم و به آن فکر کنیم تماس گرفتن و مهربان ما وجود دارد تماس گرفتن در روابط، اشاره به آنچه خدا از ما انتظار دارد، و سپس وجود دارد مهربان رابطه ای که در آن فراخوانی ما انجام می شود.
وقتی نوبت به تماس می رسد، این تعامل و همپوشانی است اقتدار و مسئولیت. اقتدار به آنچه که ما حق انجام آن را داریم، کاری که مجاز به انجام آن هستیم اشاره دارد. مسئولیت کاری است که ما موظف به انجام آن هستیم، کاری که باید انجام دهیم. گاهی اوقات در روابط یکی یا دیگری است، گاهی اوقات هر دو، گاهی اوقات هیچکدام - و از طرف خدا می آید. فراخوان رابطه ای ما در نهایت چیست او از ما انتظار دارد
و این دو فراخوان - اقتدار و مسئولیت - برای چگونگی برقراری روابط ما با دیگران در یک الگوی سه گانه که از خانه به عاریت گرفته شده است، مرکزی هستند. همانطور که پیداست، خداوند خانه را به عنوان سنگ بنای بنیادین جامعه بشری با پدران (و مادران)، برادران (و خواهران) و پسران (و دختران) آن قرار داد. فوراً شایان ذکر است که این تمایزات مستلزم درک اساسی است سلسله مراتب. میدانم که این کلمه مردم را عرق میکند و بسیاری از دنیای مدرن ما در تلاش برای سرنگونی مفهوم خود سوخته است، اما مبارزه با سلسله مراتب، مبارزه با جهان است. شما نمی توانید برنده شوید، زیرا خدا خداست و او جهان را اینگونه ساخته است. مختلف وجود دارد انواع روابط، عمداً، و آنها در طرح خدا برای خانه بیان شده اند. تمام اشکال دیگر نحوه ارتباط ما با دیگران از این نشأت می گیرد. تعالیم بزرگ وست مینستر در توضیح فرمان پنجم خود به این نکته اشاره می کند.
فرمان پنجم در خروج 20:12 میگوید: «پدر و مادرت را گرامی بدار تا روزهایت در زمینی که یهوه خدایت به تو میدهد طولانی باشد.»
سؤال 126 تعزیه میپرسد: «حوزه کلی فرمان پنجم چیست؟»
جواب:
قلمرو کلی فرمان پنجم، انجام وظایفی است که در روابط متعدد خود مدیون آنها هستیم. به عنوان افراد فرودست، برتر یا برابر. (تاکید شده است)
راه دیگری برای بیان این "چند رابطه" - چیزی که ما به آن می گوییم انواع - است به عنوان پدر و مادر, خواهر و برادر، و کودکان. ما با دیگران به عنوان در رابطه-بیشتر, در رابطه - کنار، یا در رابطه-زیر.

به طور خلاصه، رابطه ما تماس ها شامل اختیار یا مسئولیت رابطه ما مهربان یا در بالا، کنار، یا زیر است. در هر رابطهای، ما یک رابطه خاص را درگیر میکنیم مهربان رابطه از طرف خدا مقدر تماس گرفتن اختیار و/یا مسئولیت در اینجا یک مثال است:
درخواست تماس و مهربانی
من پدر هشت فرزند هستم و در رابطه با فرزندانم هستم تمام آنها من آن رابطه را با خدادادی درگیر می کنم اقتدار. رابطه ای تماس گرفتن اقتدار است؛ رابطه ای مهربان در رابطه است. عملاً یعنی می توانم به پسرانم بگویم اتاقشان را تمیز کنند.
به عنوان پسران من، آنها به مسئولیت اطاعت فراخوانده شده اند (افس. 6:1 را ببینید). آنها باید از آنچه من مجاز به گفتن آنها هستم اطاعت کنند، و آنها این مسئولیت را در رابطه انجام می دهند زیر من
این یک مثال آسان تا کنون است، اما پیچیده تر می شود. من دارم اقتدار به عنوان پدری که به پسرانم دستوراتی در مورد پاکیزگی می دهد - من آن را درگیر می کنم مهربان, In-Relation-Over, با تماس گرفتن از اقتدار - اما آیا من نیز یک مسئولیت در آن بخشنامه ها؟
بله، تا آنجایی که نظافت اتاق جنبه ای از تربیت پسرانم در انضباط و آموزش خداوند است، انجام می دهم، چیزی که خدا به من، به عنوان یک پدر مسیحی، می گوید که انجام دهم (افس. 6:4 را ببینید). پدران مسیحی همیشه از اقتدار خود استفاده می کنند زیر اقتدار خدا، از طریق کلیسای محلی. ما به طور همزمان در رابطه-بر (پدر-پسر) و در-رابطه-زیر (خدا-انسان) هستیم. پدری، در دعوت خود، همپوشانی اختیار و مسئولیت است. اقتدار پدر، در رابطه با فرزندانش، جنبه ای از مسئولیت پدر در قبال خداوند است که او با او در ارتباط است.
تا اینجای کار خیلی خوبه. افراد دارای اختیار نیز می توانند تحت اختیار دیگری باشند. این همه جا هست این در مورد هر مقامی که خارج از خداست صادق است. اما این را در نظر بگیرید:
اگر یکی از چهار پسرم تصمیم بگیرد رئیس شود و به برادرانش دستور دهد چه؟ آیا این اشکالی ندارد، زیرا برادران در کنار یکدیگر هستند و بر یکدیگر اختیار ندارند؟
به طور کلی، خیر، اشکالی ندارد، زیرا برادران بر یکدیگر اختیار ندارند، مگر اینکه از طرف اختیارات خود، یعنی والدین به آنها اعطا شود. اقتدار بین کسانی که در رابطه با یکدیگر هستند باید توسط مرجعی که بر آنها وجود دارد، جایگزین شود. مثلاً یکی از برادران نمی تواند به دیگران دستور دهد که توپ های ناخوشایند را بیاورند، اما ممکن است به پدر اشاره کند و به طور مناسب به دیگران بگوید: "آن جوراب ها را زیر تخت پنهان نکنید." و زمانی که برادرانش جورابها را پنهان میکنند، ممکن است به پدرش متوسل شود (ممکن است جورابپوشها این را «تخت» بخوانند، اما این اساساً به منزله تشخیص اقتدار است).
این به قدری در زندگی روزمره ما اتفاق می افتد که ما به ندرت پویایی رابطه را در بازی تشخیص می دهیم. وقتی پسرانم را در اتاقی که سطل زباله انداخته اند به حال خود رها می کنم، در جایی که می تواند صحنه ای شود ارباب مگس ها، جالب است که چند بار شنیده ام که یکی دو نفر از آنها می گویند: "بابا گفت ..." پدر گفت لباس های شسته شده را در سبد بگذارد، بنابراین، "آن جوراب ها را زیر تخت پنهان نکنید" آنها در رابطه با یکدیگر هستند، اما این واقعیت را تداعی می کنند که آنها برادری مشترک دارند. آنها همدیگر را در قبال اقتدارشان که چیزی در مورد اتاق به آنها گفته است، مسئول می دانند.
آیا می توانیم فراخوانی و مهربانی را در روابط دیگر اعمال کنیم؟
به عنوان یک پدر، به پسرانم دستور میدهم که اتاقهایشان را تمیز کنند، اما به استیو، همسایه همسایهام، دستور نمیدهم که اتاقهایشان را تمیز کند. من و استیو در کنار هم هستیم، مثل برادران. من هیچ اختیاری بر او ندارم و هیچ مسئولیتی در قبال او جدا از دستورات کتاب مقدس شهادت و نجابت مسیحی ندارم. نمیتونم بهش بگم کاری بکنه مگر اینکه به چیزی مربوط می شود که ما در مورد آن توافق متقابل داریم، چیزی که ما آن را قرارداد می نامیم.
قراردادها ابزاری هستند که از طریق آن افراد در رابطه، مانند خواهر و برادر، تلاش میکنند تا با اطمینان و آرامش زندگی کنند. از آنجایی که آنها بر یکدیگر اقتدار ندارند، متقابلاً موافقت می کنند که خود را به سندی تسلیم کنند که برای محافظت از منافع خود مجاز است. سند امضا شده چیزی است که این قراردادها را رسمی می کند، اما وجود رابطه افقی ما اغلب مملو از قراردادهای نانوشته، بی شکل، انتظارات ناگفته متقابل است. یا گاهی اوقات وعده هایی گفته می شود که ما آن را می نامیم دادن حرف ما. در این مرحله، ما یک قدم با صحبت در مورد تاریخچه دموکراسی و ایده "نظریه قرارداد اجتماعی" فاصله داریم. گفتن اینکه ایالات متحده ریشه های خود را در فلسفه روابط انسانی پیدا می کند زیاد نیست. وظیفه پیش روی پدران بنیانگذار آمریکا، به تبعیت از هم عصران روشنفکر خود در قرن هجدهم، این بود که چگونه دولتی از انسان هایی تشکیل دهند که در کنار یکدیگر باشند، نه صرفاً تابع یک پادشاه. عکس فوری مورد علاقه من از این "قرارداد" یک رندر کارتونی از دو پسر با کلاه های یانکی است که در حال دست دادن هستند و یکی می گوید: "تو من را نمی کشی، من تو را نمی کشم." بقیه با سر تکان میدهند: «به نظر خوب است.» زندگی روابط است، و بیایید بفهمید، ملت ها هم هستند.
بنابراین من و استیو، In-Relation-Beside، در مورد ماشین چمن زنی که به اشتراک می گذاریم، توافق داریم، اما به اندازه کافی ساده است که نانوشته باشد. ما قول خود را به دیگری داده ایم. اما به غیر از گاز دادن به ماشین چمن زنی و ذخیره آن در آلونک، نمی توانم چیزی در مورد تمیز کردن اتاقش یا بذرکاری بیش از حد چمن خود در پاییز به او بگویم. من نمی توانم به همسایه جدید آن طرف خیابان هم بگویم، حتی اگر چمن او به آن بدتر نیاز داشته باشد. آیا می دانید زمانی که ما برخی چیزها را در مورد افراد دیگری که مجاز به تصحیح آنها نیستیم مخالفت می کنیم، چه نامی دارد؟ اسمش قضاوت است همچنین به همین دلیل است که قضاوت کردن خسته کننده می شود. خطوط خیلی زیاده مرد وقتی پولس به ما دستور می دهد که برای این هدف دعا کنیم که بتوانیم زندگی آرام و آرامی داشته باشیم (اول تیم. 2:2 را ببینید)، او یک مدینه فاضله کشاورزی را متصور نیست، اما احتمالاً توجه به چمن های خود را یک چیز مثبت می داند.
اما حالا چه می شود اگر همسایه جدید آن طرف خیابان در زیرزمین خود یک آزمایشگاه متا بسازد یا شروع به قاچاق اژدهای کومودو برای فروش در بازار سیاه کند؟ آیا به او دستور می دهم که متوقف شود؟ نه، در واقع، ندارم. به پلیس زنگ می زنم. و پلیس آن را از آنجا می گیرد و قانون را اجرا می کند. قانونی که ما تحت آن هستیم، چیزی است که همسایهام با میل و رغبت خود را در معرض آن قرار داده است، وقتی خانهای در شهرداری خرید که مواد مخدر غیرقانونی و حیوانات خانگی عجیب و غریب را ممنوع میکند. همه همسایههای من واقعاً افراد خوبی هستند، اما شما متوجه منظور من هستید. همسایهها مثل خواهر و برادر در کنار هم هستند، اما وقتی صحبت از قانون به میان میآید، ما با واسطهای هستیم که به درستی «مقامات» یا «مجری قانون» مینامیم.
نقش نجابت
تماسها و انواع رابطهای ممکن است به ما کمک کند تا در مورد نحوه برقراری ارتباط با یکدیگر صحبت کنیم، اما موارد بیشتری نیز وجود دارد. این یک چیز است که اگر همسایهها هم سن و سال شما هستند، همسایهها را با همدیگر در کنار هم قرار دهید، اما اگر آنقدر بزرگ باشند که پدربزرگ و مادربزرگ شما باشند چه؟ اگر مرد باشی و همسایه ات زن باشد چه؟ اگر در کنار جاده جریکو با آنها در حال خوابیدن نیمه مرده روبرو شوید چه؟
سن، جنسیت، و نیاز آشکار نزدیک، نوع رابطه را تعیین نمی کند. همسایه دیگری چند در پایین تر به اندازه کافی بزرگ است که پدربزرگ من باشد، اما سنش او را بر من مرجع نمی کند. با این حال، رفتار رابطهای را تحت تأثیر قرار میدهد، چیزی که میتوانیم آن را نیز بدانیم نجابت
پولس به تیموتائوس می گوید:
پیرمرد را سخت سرزنش نکنید، اما او را چنان تشویق کن که انگار پدر توست. با مردان جوانتر مانند برادر، با زنان بزرگتر به عنوان مادر و با زنان کوچکتر به عنوان خواهر، با پاکی مطلق رفتار کنید. (1 تیم. 5:1–2 NIV)
حتی اگر نوع رابطهای یکسان باشد، a داریم مسئولیت برای اینکه چگونه ما درمان یکی دیگر فعل "treat" در ترجمه های انگلیسی ما اضافه شده است، اما ایده این است نجابت نسبت به یکدیگر: به گونه ای رفتار کنید که هست مناسب به واقعیت های اجتماعی پس کشتی گیران پسر باید از کشتی گرفتن دختران خودداری کنند، حتی اگر برگزارکنندگان دو و میدانی دبیرستان آنقدر احمق باشند که کشتی را به یک ورزش مختلط تبدیل کنند. فراخوان ارتباطی ما مسئولیت نشان دادن نجابت است. به همین دلیل است که در برخی از مناطق کشور ما مرسوم است که مردان نسبتاً جوانتر به زنان نسبتاً مسنتر با عناوینی مانند «خانم» اشاره میکنند. تا امروز، با وجود اینکه نزدیک به دو دهه را در خارج از آمریکای جنوبی گذراندهام، برای من دشوار است که زنی را فقط با نام کوچکش بدانم اگر به اندازه کافی بزرگ باشد که مادر من باشد. در واقع، من به مادر شوهرم که با خانواده ام زندگی می کند، می گویم «خانم پام». چون من یک جامعه شناس نیستم.
کتاب مقدس به طور مستقیم به نجابت رابطه ای ما در انواع رابطه صحبت می کند تمام و زیرهمانطور که در کدهای خانواده نامه های پولس دیده می شود (مثلا افس. 5:22-6:9). ازدواج، فرزندپروری، روابط کاری - کلام خدا همه آنها را خطاب می کند. اما کتاب مقدس در مورد نحوه رفتار ما در میان کسانی که با آنها در ارتباط هستیم نیز چیزهای زیادی برای گفتن دارد.
عهد جدید شامل حداقل 59 فرمان است که به نحوه رفتار ما با یکدیگر - که اغلب به آنها عبارات "یکدیگر" گفته می شود - اشاره دارد و آنها به عنوان طرحی برای نجابت رابطه ای عمل می کنند. این دستورات ریشه در جدول دوم ده فرمان پیدا می کند که در دومین فرمان بزرگ به دوست داشتن همسایه خود مانند خود خلاصه شده است (متی 22:36-40؛ غلاطیان 5:14؛ رومیان 13:8-10 را ببینید). من به دستورات "یکدیگر" فکر می کنم مانند "با یکدیگر مهربان باشید" (افس. 4:32). «به یکدیگر دروغ نگویید» (کولسیان 3:9). «بدون غرغر به یکدیگر مهمان نوازی کنید» (اول پطرس 4:9). این نجابت رابطه ای است.
و در حالی که این دستورات به طور مفید بیان میکنند که نجابت چگونه باید به نظر برسد، بیشتر نجابت رابطهای ما نانوشته است و در تار و پود انتظارات اجتماعی ما تنیده شده است. این بخشی از فرهنگ است، و این انتظارات در زمانی که هستند به راحتی قابل تشخیص است سرپیچی کرد. حتی در آمریکای امروز، با تمام پوسیدگی فرهنگیاش، اکثر مردم همچنان شرمآور میدانند که همسایهای جوانتر با سالمندان بدرفتاری کند، یا اگر همسایهای کسی را که نیاز آشکار دارد نادیده بگیرد. حتی برخی از ایالت ها قوانینی در این زمینه دارند که به قوانین "سامری خوب" معروف است. به زبان ساده، اگر فردی بداند که فردی در معرض خطر جدی قرار دارد و در عین حال از مداخله یا تماس با خدمات اورژانس امتناع کند، این قوانین جرم محسوب می شود.
من یک بار دقیقاً با سناریویی مواجه شدم که چنین قانونی برای آن ایجاد شده است.
صبح زود در حال رانندگی در محله مینیاپولیس خود بودم، زمانی که هنوز ساکت بود اما آنقدر روشن بود که بتوان دید. در یک تابلوی ایست، ناگهان صدای زنی را شنیدم که فریاد می زد: «کمک! کمک کن!» به سمت چپ نگاه کردم و زنی را دیدم که به سمت من می دوید، مردی که به شدت پشت سر او تعقیب می کرد. او با عصبانیت گفت: "با 911 تماس بگیرید." مرد عقب نشینی کرد، اما همچنان در معرض دید بود، و من عجیب ترین تماس تلفنی خود را انجام دادم، تا حدی به این دلیل که به اعزام کننده گفتم که آن مرد یک سورتمه روی سرش بسته بود، که منظورم از آن بود. کلاه، همانطور که در لوبیا. جایی که من بزرگ شدم ما به آن توباگان ها می گفتیم. مامور گیج شده گزارش داد که مردی که زن را تعقیب میکرد در حالی که میدوید یک سورتمه روی سرش حمل میکرد. من مطمئن بودم که امیدوار بودم پلیس بتواند آن مرد را شناسایی کند. هنگامی که آن جزئیات را درست کردم، به مأمور اعزام کردم که به نظر نمی رسید آن زن مجروح شده باشد و تا زمانی که پلیس رسید، روی تابلوی ایست گیر کردم، زیرا این کار شایسته ای بود. اما در اینجا قانون نیز وجود دارد و قانون خوبی است.
ما به عنوان همسایه در کنار هم هستیم و هیچ اختیاری بر یکدیگر نداریم، اما نجابت از آن ماست مسئولیت. و این مسئولیت با توجه به سن، جنسیت و نیاز آشکار نزدیک به اشکال مختلف است.
نجابت دور و نزدیک؟
صفت "نزدیک" به ویژه در قرن بیست و یکم اهمیت دارد. در بیشتر تاریخ، نیازهای آشکار همیشه از نظر جغرافیایی نزدیک بودند. آگاهی از نیاز محدود به چیزی بود که مردم شخصاً با آن مواجه می شدند. با این حال، امروز به دلیل فناوری و رسانه ها متفاوت است. در هر لحظه می توانیم از نیازهای بی شماری در سراسر جهان آگاه باشیم. مردم هرگز در مورد چیزهای وحشتناک تر که نمی توانند در مورد آنها کاری انجام دهند، نمی دانستند.
من در قبال همسایهام که فریاد کمک میشنیدم و میدیدم به مسئولیت فراخوانده شدم، اما درباره نیازهای مشابهی هم خواندهام که خودم نمیشنوم یا نمیبینم. مسئولیت من در قبال آن افراد چیست؟ آیا آن من است مسئولیت برای نجات آسیب دیده و غذا دادن به گرسنگان در مناطق زمانی مختلف؟ آیا این شامل همه 828 میلیون نفری می شود که گرسنه هستند؟ آیا محدودیتی برای مسئولیت من برای نشان دادن نجابت نسبت به افراد نیازمند وجود دارد؟
اولاً، برای روشن بودن، خوب است هر زمان که کسی به نیازمندان نجابت نشان دهد، صرف نظر از اینکه نیازها چقدر نزدیک است. با این حال، این نوع تعامل یک فراخوان منحصر به فرد است و مسئولیت آن بر عهده همه نیست. وقتی کسی درگیر آن نوع خدمت است، ممکن است بگوییم که آن شخص دارای یک بار برای آن نیاز خاص به عنوان مثال، شما به یک نیاز دارید بار برای سرمایهگذاری در راهحلهای آب پاک برای کودکان در کنگو، اما وقتی همسایهای در خطر قریبالوقوع است و به سمت ماشین شما میدود، نیازی به باری ندارید که با پلیس تماس بگیرید. این مسئولیت شما، وظیفه شما، دعوت شما خواهد بود. این چیزی نیست که در مورد آن دعا کنیم. برای ایجاد دلسوزی لازم نیست «این ویدیو را تماشا کنید». این مسئولیت نشان دادن نجابت با نیاز نزدیک و آشکار مشخص می شود.
این همان چیزی است که عیسی در لوقا 10، مَثَل معروف سامری نیکو به ما میآموزد (لوقا 10:29-37 را ببینید). مردی که برای مرده رها شده بود، آشکارا نیازمند بود، و از مداخله کم خطر ناامید بود، با این حال کشیش و لاوی هر دو او را نادیده گرفتند. آنها با حذف خبرنامه یا خاموش کردن ویدیو، او را نادیده نگرفتند، بلکه به سمت دیگر جاده رفتند تا از او دور شوند. آنها به طور فیزیکی سر خود را چرخانده و در جهتی متفاوت از یک مرد در حال مرگ حرکت کردند.
سامری، اگرچه در مقایسه با رهگذران قبلی بی دین بود، اما به مرد آسیب دیده دلسوزی کرد. عیسی به سامری، مرد دلسوز، گفت: ثابت کرد همسایه بودن سامری به دنبال هر قربانی سرقت در فلسطین نبود، اما به مرد مقابلش کمک کرد، و بنابراین ما او را "خوب" می نامیم. این نجابت رابطهای بود، خالص و ساده، و چنین نجابتی مسئولیت ما در قبال هر فردی است که در کنار آن هستیم. این چیزی است که خدا از ما انتظار دارد، که ما محتاطانه آن را بر اساس سن، جنسیت و نیازهای آشکار و نزدیک به دیگران اعمال می کنیم.
این مسئولیت همچنین چیزی است که انتظارات متقابل ما را در روابط تعیین می کند. اگر همه ما به عنوان کسانی که در کنار هم هستند، دهنده و گیرنده هستیم، دقیقاً چگونه باید به نظر برسد روابط خاص در شرایط عادی? وقتی نیاز مبرمی درست در مقابل شما نیست، در روابطمان از ما چه انتظاری داریم؟
اکنون که زمینه ای را برای نحوه تفکر گسترده در مورد روابط تنظیم کرده ایم، به بررسی کاربردهای دقیق تر کمک می کند، به خصوص هنگامی که صحبت از پیچیدگی های رابطه می شود.
بحث و تأمل:
- مقوله "نجابت" چگونه برخی از روابط شما را مشخص می کند؟
- چه نمونههایی از روشهایی که نجابت رابطهای نانوشته را میتوان به چالش کشید؟
- چند نمونه از روابط بیش از حد / کنار / زیر در زندگی شما چیست؟
–––––
بخش سوم: پیچیدگی رابطه پیمایش
زندگی روابط است و روابط سخت هستند، و اگر بخواهیم چیزی را هدف قرار دهیم که آنها را سخت می کند، شکست ما و دیگران در برآورده کردن انتظارات است. این انتظارات به احتمال زیاد به نیازها مربوط می شود. همه ما کمک کننده هستیم و گاهی اوقات در این زمینه خوب نیستیم. و به عنوان نیازمندان به کمک، انتظارات ما می تواند غیر واقعی باشد.
با گذشت زمان، اگر شخصی نیازهایی را بیان کند که برآورده نشده است، آن شخص دچار بی اعتمادی رابطهای میشود که منجر به ناراحتی رابطهای میشود که منجر به عدم بیان نیازهای خود یا حداقل در نحوه بیان آنها پسرفت میشود. می توانید تصور کنید که چگونه این نوع بی اعتمادی رابطه ای و بی سوادی ابراز نیاز در روابط ظاهر می شود.
بدتر از همه، واقعیت نیازهای به طور مداوم برآورده نشده، ناامیدی است، که پشت بسیاری از اعتیاد است. به زبان ساده، اعتیاد تلاشی برای فرار از ناامیدی است. این "تلاش جدی ما برای ایجاد راحت و بدون دردسر دنیای عاطفی ماست." و بسیاری از این ناامیدی، ناراحتی و دردسر انسان را می توان در نیازهای به طور مداوم برآورده نشده ردیابی کرد. مردم ناامید می شوند تا از درد دور شوند - و آیا می توانیم حتی شروع کنیم به کمیت کردن اینکه چقدر درد در دنیای ما از گسستگی روابط ناشی می شود؟
بدون شک، این واقعیت هشیارکننده، خطرات روابط اساسی ما را در خانه افزایش می دهد، اما همچنین به قدرت روابط در هر کجا اشاره می کند. تصور اولویتی بالاتر از توسعه چیزی که «هوش رابطهای» نامیده میشود، دشوار است. به طور خلاصه، ما میخواهیم انتظارات رابطهای خود را برای درک نقش خود بهعنوان نیازمندان و کمککنندگان درک کنیم.
هر زمان که با یک موقعیت رابطهای دشوار مواجه میشوید که به نظر میرسد نامشخص است، اولین قدم شما، قبل و نزد خدا، باید شفافسازی سه بخش باشد: دعوت کردن، مهربانی، و نجابت.
- ابتدا در نظر بگیرید که آیا شما تماس گرفتن اختیار یا مسئولیت، یا هر دو یا هیچکدام است.
- دوم، شناسایی مهربان در مورد رابطه، اینکه آیا شما به عنوان بیش از حد، در کنار یا زیر عمل می کنید، و چه "قراردادهایی" ممکن است در بازی باشد.
- سوم، درخواست کنید نجابت به رابطه ای که برای کسانی که در کنارشان هستیم، بر اساس سن، جنسیت، یا نزدیکی و نیاز آشکار دیگران تعیین می شود.
هنگامی که این بخش ها را روشن کردیم، یکی از ابزارهایی که ممکن است به ما کمک کند تا در انتظارات دادن و دریافت کردن حرکت کنیم، دایره رابطه است. نمونههای متعددی از این حلقهها وجود دارد که با نامهای مختلف خوانده میشوند، اما ایده اصلی این است که هر فرد (به عنوان یک فرد در رابطه) دارای حلقههای متحدالمرکزی است که سطوح مختلفی از روابط را مشخص میکند. این حلقهها یا سطوح مختلف با سطوح اعتماد بالاتر به پایینتر متمایز میشوند.

دایره درونی همان چیزی است که شما انتظار دارید. این سطح 1 است. اینها روابطی هستند که در آنها بالاترین سطح اعتماد، عشق متقابل و واضح ترین انتظارات از دادن و گرفتن را دارید. شما ممکن است این افراد را "دوستان نزدیک" بنامید، که باید شامل خانواده نزدیک شما باشد، اما محدود به آنها نیست. این افراد معتمدان و اولین تماس های شما در بحران هستند و بنابراین نزدیکی جغرافیایی ضروری است.
حلقه دوم، سطح 2، چیزی است که ممکن است آن را "دوستان خوب" بنامید. اینها افرادی هستند که از آنها لذت می برید و به آنها اعتماد دارید، اما به دلایل مختلف، اغلب عملی تر از اخلاقی، خارج از دایره درونی شما هستند. این سطح همچنان شامل سطح بالایی از اعتماد است.
حلقه سوم، سطح 3، دایره وسیع تری از افرادی است که می شناسید، اغلب از طریق علاقه مشترک، و به درستی می توانید آنها را "دوستان" بنامید. شما این افراد را دوست دارید و به آنها اعتماد دارید، اما در بین این روابط به اندازه افراد نزدیک به مرکز، اعتماد کسب شده وجود ندارد. وقتی به این افراد اشاره میکنید، ممکن است آنها را «دوستان» یا «ما به یک کلیسا میرویم» یا «ما با هم بیسبال مربیگری میکردیم» خطاب کنید.
حلقه بعدی، سطح 4، آنهایی هستند که ممکن است آنها را "آشنایی" در نظر بگیرید. اینها افرادی هستند که شما آنها را می شناسید، اما ارتباط زیادی با آنها نداشته اید، حتی اگر به احتمال زیاد هر دوی شما دوستان مشترک دارید. اینها افرادی نیستند که لزوماً به آنها بی اعتماد باشید، اما نمی توانید بگویید که به آنها اعتماد دارید. عجیب است اگر به این افراد بگویید که دوستشان دارید.
کسانی که خارج از این چهار حلقه هستند، کسانی هستند که شما آنها را "غریبه" می دانید. اینها افرادی هستند که آنها را نمی شناسید و نباید به آنها اعتماد کنید، و عجیب است که می دانید.

اخیراً من و همسرم در پرواز بودیم، روبروی مسافری نشسته بودیم که با صدای بلند با فرد کنارش صحبت میکرد و جزئیات هیجانانگیزی درباره همسر سابقش، بحث حضانت خواهر ناتنی کوچکترش، برخی جراحات بدنی، و تفکرات او در مورد الهی و غیره فاش میکرد. چند ساعت بعد، در حالی که منتظر فرود آمدن هواپیما بودیم و این مسافر به صحبت خود ادامه می داد، مسافر دیگری که بزرگتر و عاقلتر بود حرف او را قطع کرد و گفت: عزیزم نباید اینقدر با غریبه ها شریک بشی! این واقعا اتفاق افتاد. این اتفاقی بود که از هر ده نفر ده نفر آن را از نظر اجتماعی «خاموش» میدانستند - خارج از هنجار انتظارات.
و در حالی که ما نمی خواهیم بیش از حد با غریبه ها شریک شویم، همچنین باید مراقب باشیم که از ترس به سمت غریبه ها گرایش پیدا نکنیم. "غریبه-خطر" توصیه خوبی برای کودکان خردسال است، اما بزرگسالان باید بهتر بدانند. چیزی که من را متحیر می کند این است که می بینم هموطنان از کنار یکدیگر عبور می کنند، تقریباً شانه هایشان را لمس می کنند و هیچ کدام وجود دیگری را تصدیق نمی کنند. این باید به همان اندازه برای ما عجیب باشد که زنی در هواپیما که در حال رفتن به ناخن پایش است. ما با هر غریبهای که ملاقات میکنیم واقعیتی باشکوه را به اشتراک میگذاریم، زیرا هر دو تصویر خدا هستیم. هیچ کس انتظار ندارد غریبه ها با آنها مانند دوستان صمیمی رفتار کنند، اما من فکر می کنم موجودیت مشترک ما مستحق یک "صبح بخیر" و یک لبخند، یا حداقل یک تکان سر است که به مهربانی نشان می دهد: "من وجود شما را می شناسم."
سطوح برای تشخیص
این چهار سطح رابطهای - دوستان نزدیک، دوستان خوب، دوستان و آشنایان - بهمنظور هدایت عملی ما در هنگام دادن و دریافت، نیاز به کمک و کمکدهندهاند. اگر عناوین شما را ناامید می کنند، ممکن است ترجیح دهید به سطوح 1، 2، 3 و 4 اشاره کنید. جدا از نیاز نزدیک و آشکار - مانند زنی که به سمت شما می دود و برای کمک فریاد می زند - ما بر اساس این سطوح مختلف انتظارات ارتباطی متفاوتی داریم. از آنجا که همه ما روابط مختلفی داریم، دایره روابط بلافاصله شخصی و عملی می شود. ما افراد واقعی در زندگی خود داریم که در این چهار حلقه قرار می گیرند، و مسئولیت ما در قبال این افراد مختلف چیست؟
به عنوان مثال، من اخیراً یک دوست نزدیک داشتم که در چند ایالت به غرب نقل مکان کرد. او برنامهریزی کرد تا یک کامیون 26 فوتی در حال حرکت را حدوداً 24 ساعت به تنهایی در بخشی از کوههای راکی رانندگی کند. او از من کمک نخواست، اما من متقاعد شده بودم که به آن نیاز دارد. به او پیشنهاد دادم در سفر همراهی کنم و رانندگی را به اشتراک بگذارم. آیا من موظف بودم که آن سفر را با او انجام دهم؟ نه دقیقا. مقامی بر من فرمان نداده است. من تحت هیچ قراردادی نبودم. اما من انجام دادم تشخیص دادن مسئولیت کمک کردن - مسئولیتی که برای کسی در سطح "دوست" (سطح 3) و احتمالاً حتی در سطح "دوست خوب" (سطح 2) تشخیص نمی دادم.
برای اطمینان، هیچ یک از ما یک برگه تقلب دایرهای رابطه را در جیب عقب خود حمل نمیکنیم، و دائماً آن را برای مرجع بیرون میکشیم - مثل این روزها در بیسبال که بازیکنان بیرونی گزارش پیشاهنگی را در مورد هر ضربهای که به سمت بشقاب میروند بررسی میکنند. اما ما حداقل ناخودآگاه به این عبارات فکر می کنیم. با نگاهی به گذشته، تصمیم گرفتم به دوست نزدیکم در این حرکت کمک کنم، زیرا او یک با حسن نیت دوست صمیمی، از این واقعیت که او همین کار را برای من انجام میداد، تشخیص داد که او یکی از معدود افرادی است که میخواهم 36 ساعت متوالی با آنها معاشرت کنم، و اینکه او در لیست کوتاه افرادی است که هرگز نمیخواهم از آنجا دور شوم. شما می توانید این را یک کوکتل رابطه ای متقابل، شادی و عشق بنامید. ما سالم و به موقع رسیدیم، U-Haul را به داخل راهروی خانه جدیدش رساندیم، با استقبال ارتشی از داوطلبان، حداقل همه دوستان، برای کمک به تخلیه بار. اما این Close Friends هستند که به افراد کمک میکنند تا آنجا را ترک کنند.
یک دقیقه به دایره روابط خود فکر کنید. آیا می توانید چهره ها را در چند حلقه اول قرار دهید؟ کدام روابط را در مورد اینکه کجا قرار دهید مطمئن نیستید؟
در نظر داشته باشید که هیچ یک از این سطوح ثابت و غیر منقول نیستند. در طول فصول مختلف زندگی ما، به ویژه با تغییر تماسهای رابطهای ما، افراد به داخل و خارج از این سطوح حرکت میکنند. مسئولیت اساسی ما همیشه «نجابت» است، اما این امر میتواند در زمانهای مختلف نسبت به افراد یکسان به نظر متفاوت باشد.
برای مثال برادر بیولوژیکی من وجود دارد. بر اساس اکثر معیارها، من او را به اندازه هرکسی دوست دارم و به او اعتماد دارم، اما ما در نیمه های کشور با یکدیگر زندگی می کنیم. ما با هم در تماس هستیم و اگر او نیاز آشکاری داشت، من هر کاری از دستم بر میآمد برای کمک به او انجام میدادم. اما من او را در این مرحله از زندگی خود یک "دوست نزدیک" (سطح 1) نمی دانم، حتی اگر در گذشته زمانی که در یک شهر زندگی می کردیم او را چنین می دانستم. برادری بیولوژیکی ما ایجاب نمی کند که حتی "دوستان خوب" باشیم (سطح 2)، اما ما به دلیل عشق به یکدیگر و اولویت های مشابه خود در زندگی هستیم - البته به برخی از علایق مشترک مانند کاردینال های سنت لوئیس اشاره نکنیم.
احتمالاً می توانید به مثال های مشابه در زندگی خود فکر کنید، به تغییر روابط، آمدن و رفتن دوستان. مناسب است که برای از دست دادن این تغییرات عزاداری کنیم. در واقع، شما باید برای این از دست دادن سوگواری کنید، مبادا با گذشت زمان تلفات متعددی به وجود بیاید که قلب شما را کوچک کند و شما را از نظر رابطه منحرف کند. آیا این ضررها نیز بخش بزرگی از آنچه روابط را سخت می کند، نیست؟
در روابط دوستی برای مردان و زنان جوان، گاه به گاه مکالمه "DTR" (رابطه را تعریف کنید) غیرمعمول نیست، اما صحبت کردن به این شکل با دیگران بسیار ناخوشایند است. با این حال، خوب است، اینطور نیست؟ با دوستت و شوهرش می نشینی و می گویی: "باشه، رسمی است، ما دوستان صمیمی هستیم و همیشه خواهیم بود، به این معنی که هیچ یک از خانواده های ما بدون دیگری از خانه دور نمی شوند." متاهل ماندن برای یک عمر به اندازه کافی چالش برانگیز است، دوستی های نزدیک در طول زندگی اساساً منقرض شده اند. و این اشکالی ندارد.
سالها پیش، من و همسرم از فکر نقل مکان به یک شهر جدید، از رالی-دورهام تا مینیاپولیس-سنت. پل. ما داشتیم به سمت دو مخاطب آشنا (سطح 4) اما دوستان صفر. چند روز قبل از حرکت، در یک گفتگوی معمولی بعد از مراسم کلیسا، همسر کشیش ما که احساس ترس و وحشت ما را میکرد، به ما گفت که خدا دوستانی را به ما مدیون نیست، اما آنها موهبتی هستند که او فراهم میکند. این تقریباً دو دهه پیش در حال حاضر بود و به طرز شگفت انگیزی درست است. خداوند مهربانی کرده است که در زندگی مان افرادی را به ما عطا کند که با آنها می دهیم و می گیریم، حتی اگر برای یک فصل. ما بیش از آنچه تصور میکردم در آن حلقهها تحرکات رابطهای داشتهایم، با شادی و غم زیادی در هم آمیخته شدهاند. زندگی روابط است و روابط سخت است، اما خدا خوب است.
بحث و تأمل:
- آیا می توانید افراد زندگی خود را در هر چهار سطح شناسایی کنید؟
- کدام سطح را بزرگترین نیاز رابطه ای خود در نظر می گیرید؟
- آیا افرادی هستند که شما را به عنوان یک دوست صمیمی سطح 1 فهرست کنند؟ آیا راه هایی وجود دارد که بتوانید به عنوان کمک کننده به دوستان نزدیک خود رشد کنید؟
–––––
بخش چهارم: هدف روابط
سه دسته از روابط وجود دارد: رابطه ما با خدا (عمودی) از همه مهمتر است و به دنبال آن رابطه ما با خودمان (درونی). این دو به روابط ما با دیگران (افقی) شکل می دهند.
در روابط افقی خود، همه ما نیازمندان و کمک دهنده هستیم. یک راه گسترده برای فکر کردن به روابط به طور کلی، از نظر تماس گرفتن و مهربان. فراخوان ما در رابطه چیست؟ چه نوع رابطه ای است؟ در هر رابطه ای که ما یا داریم اقتدار یا مسئولیت، یا هر دو، یا هیچکدام. این فراخوانی، هر کدام که باشد، در سه نوع رابطه اجرا میشود: درون-رابطه-بیشتر (مانند والدین)، درون-رابطه-در کنار (مانند خواهر یا برادر) و درون-رابطه-زیر (مانند یک کودک).
نحوه رفتار ما در هر یک از این نوع روابط، نجابت رابطه ماست. این بدان معنی است که ما به گونه ای عمل می کنیم که با فراخوان رابطه ای و مهربانی مناسب است. این اغلب در موارد In-Relation-Over و Under واضح تر است، اما نیاز به احتیاط بیشتری با کسانی دارد که با آنها In-Relation-Beside هستیم. در این روابط، مسئولیت ما در قبال نجابت با سن، جنسیت و نیاز نزدیک و آشکار دیگری تعیین می شود.
در شرایط عادی، برخلاف تجربه جاده جریکو، اغلب هنوز مشخص نیست که انتظارات رابطهای ما ممکن است چه باشد. ابزاری برای پیمایش این انتظارات یک دایره رابطه است که روابط ما را در چهار سطح از بالاترین تا پایین ترین اعتماد طبقه بندی می کند.
اگر میتوانستیم همه اینها را کنار هم نگه داریم - دعوت و مهربانی، نجابت رابطهای، انتظارات متفاوت ما در پرتو دایره رابطه - هوش رابطهمان را شکل میداد... ممکن است به نظر برسد، کاری دلهرهآور، اما ارزش تلاشهای ما را دارد، بهویژه وقتی به یاد میآوریم که موضوع چیست.
تمرکز بر هدف
چیست هدف در روابط افقی ما؟ با درک اینکه اکثر ما در اینجا متخصص نیستیم، اشتباهات بی شماری را مرتکب شده ایم و هنوز مرتکب نشده ایم، به هر حال هدف روابط چیست؟
خوب، اگر مهم ترین رابطه ما رابطه ما با خداست - اگر بزرگترین خیر ما داشتن خدا و بزرگترین نیاز ما این است که با او آشتی کنیم - آیا روابط افقی ما نباید ربطی به این داشته باشد؟
یوحنا به ما می گوید که در اورشلیم جدید هیچ نیازی به خورشید نخواهد بود، زیرا جلال خداوند شهر را روشن خواهد کرد (مکاشفه 21:23). و ما تصور می کنیم که همانطور که در آن زمان به خورشید نیازی نیست، روابط افقی نیز وجود نخواهد داشت. ما قبلاً می دانیم که ازدواجی در بهشت وجود ندارد (به متی 22:30 مراجعه کنید)، اما در مورد دوستان نزدیک چطور؟ یا اینکه همه دوستان صمیمی هستند؟ ما نمی دانیم، اما می توان گفت که متفاوت خواهد بود، و بخشی که متفاوت خواهد بود این است که ما به جایی رسیده ایم که در تمام مدت در حال حرکت بوده ایم. ما سرانجام در شهر آسمانی خواهیم بود، همانطور که جان بونیان بهشت را در آن فرا می خواند پیشرفت زائر.
شاهکار Bunyan که برای اولین بار در سال 1678 منتشر شد، طبق گزارش ها بیش از هر کتاب دیگری در جهان در کنار انجیل فروش داشته است. Bunyan که در قالب یک داستان سفر به عنوان تمثیلی از زندگی مسیحی نوشته شده است، جزئیات سفر کریستین، شخصیت اصلی، از شهر نابودی به شهر آسمانی را شرح می دهد. زیارت مسیحی، با فراز و نشیب ها و چالش های تقریباً غیرقابل حل، مسیحیان بی شماری را در طول قرن ها تشویق کرده است. و شاید یکی از شگفتی های ناگفته داستان این است که چگونه ارزش روابط را به تصویر می کشد. در هر صحنه جدید، هر دیالوگ، مسیحی خود را به عنوان یک فرد در رابطه، گاهی برای خوب یا بد می بیند. با این حال، در نهایت، این روابط است که تفاوت را برای او ایجاد میکند و به او کمک میکند تا با خیال راحت به حضور خدا برسد.
صحنه آخر سفر کریستین این را به وضوح نشان می دهد. کریستین و دوستش، هوپفول، به دروازه شهر می آیند، اما «در میان آنها و دروازه یک رودخانه بود، اما پلی برای عبور از آن وجود نداشت، و رودخانه بسیار عمیق بود». تنها راه رسیدن به دروازه این بود که از رودخانه عبور کنید، اما روش کار رودخانه این بود که هر چه بیشتر ایمان داشته باشید، آب کم عمق تر می شود. وقتی ایمانت از بین می رفت، آب عمیق تر می شد و شروع به فرو رفتن می کردی. اما کریستین و هوپفول با هم وارد رودخانه می شوند.
سپس خطاب به آب کردند و وارد شدند مسیحی شروع به غرق شدن کرد و به سمت دوست خوبش گریه کرد امیدواراو گفت، من در آبهای عمیق غرق می شوم. بالوها بالای سرم می روند، همه امواج روی من می گذرند. صلاح.
سپس دیگری گفت: "خوشحال باش، برادر من، من ته را احساس می کنم، و خوب است."
اما کریستین به مبارزه ادامه داد. امید به دلداری او ادامه داد.
سپس هوپول این کلمات را اضافه کرد، خوش باش، عیسی مسیح تو را سالم می کند: و با آن مسیحی با صدای بلند بلند شد، اوه، دوباره او را می بینم! و او به من می گوید وقتی از آبها بگذری، من با تو خواهم بود. و نهرها از تو طغیان نخواهند کرد. آنگاه هر دو با هم شهامت گرفتند و دشمن پس از آن همچون سنگی ساکن بود تا اینکه از میان رفتند.
همانطور که کریستین در اوایل سفر خود به هوپفول کمک کرد، هوپفول نیز در اینجا به کریستین کمک کرد. نیازمندان و کمک رسانان، و نهایت کمکی که همه ما به آن نیاز داریم و می دهیم داشتن خداست. در نهایت، هدف از هر رابطه افقی، هر دعوت و توقعات مهربانانه و متفاوت باشد، باید کمک به دیگری برای رسیدن به خدا باشد. ما بهعنوان افراد مرتبط، میخواهیم راهنمایی، یادآوری، تشویقکننده و غیره باشیم که خدا کیست و در مسیح چه کرده است تا ما را به خانه بازگرداند.
در سفرمان به سوی آخرین رودخانه، هر چند عمیق و خائنانه باشد، اجازه دهید در روابط، با هم شجاعت داشته باشیم. و تا آن روز که خداوند را ملاقات می کنیم، یک فرشته خیالی ممکن است به ما یادآوری کند که هیچ انسانی شکست خورده نیست که دوستانی داشته باشد. روابط سخت است، اما زندگی روابط است.
جاناتان پارنل، کشیش اصلی کلیسای سیتیتس در مینیاپولیس-سنت. پل. او نویسنده است رحمت برای امروز: دعای روزانه از مزمور 51 و هرگز به حالت عادی بسنده نکنید: مسیر اثبات شده اهمیت و خوشبختی. او و همسرش و هشت فرزندشان در قلب شهرهای دوقلو زندگی می کنند.